کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

خسته ام

خسته ام,,,
خسته ز فردایی دگر
از غزل از این غروب بی سحر

خسته ام از این به ظاهر مردمان
خسته از  کابوس  تکرار زمان


خسته ام از واژه ها از این غروب جمعه ها
خسته ام از روزگار از این سرای تنگ و تار


خسته ام از این همه فریاد اما بی جواب
تا سحر بیداری و نالیدن از بخت خراب


خسته ام از تیرگی از این سراپا کهنگی
خسته ام از بودنم از بی کسی سرودنم


خسته ام از غصه ها از این سقوط بی صدا
خسته ام از شکوه ها از خاکیان بی وفا
خسته ام از این خزان ازغربت تلخ زمان

خسته ام
از خلقتم از این عروسک بودنم
خسته ام از بند ها در دست این نا مردها
خسته ام گنگم پریشانم دگر

در غروب تیرگی  مردم دگر
اه من مردم دگر

به تو عادت دارم...

بتو عادت دارم
مثل پروانه به آتش،مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری،من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی

پیغام گیر تلفن شعرا!

پیغام گیر حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !


پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب


پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!


پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!


پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !


پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر فروغ :

نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
...سلامی دوباره خواهم داد

یه حرف جالب

ما کسانی رو که به فکرمون هستن به گریه می اندازیم ... 

ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستن  

و ما به فکر

کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن

عاشقم...

آسمان صاف و زلال است و دل من ابری

غصه و غم چه زیاد است ، خدایا صبری

می رسد بوی گل و غنچه ز هر کوی و گذر

اشک در دیده من حلقه زده بار دگر

می نویسم ز تو و آن دل شیدایی تو

ز قد و قامت و از آن همه زیبایی تو

می نویسم ز تو چون فصل بهارم شده ای

در همه زمزمه هایم ، تو شعارم شده ای

می نویسم ز دو چشمت که برایم دنیاست

همه زیبایی دنیا ز دو چشمت پیداست

عاشقم ، عاشق تو ، کاش تو می دانستی

زار و گریان شده از چشم تر من هستی

ای همه هستی من ، تاب و توان نیست مرا

در دل کوچک تو مهر و وفا نیست چرا؟

نظری کن به من و این بدن خسته من

بزدا غصه و غم از دل بشکسته من

انتظار

در غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم

زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم

پشت شیشه روز و شب دل به بارون می سپارم

من برای گریه هایم چشمه ها رو کم می آرم

انتظار با تو بودن منو از پا در می آره 

                  ترس از این دارم که بی تو تا ابد چشام بباره 

                

اندوه-سکوت

یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ 

 سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ 

 برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست...

خواستم... نخواستی

خواستم با تو باشم نخواستی ،  

خواستم مونس و یارت باشم نخواستی ،
خواستم برای همیشه در کنارت باشم نخواستی  

خواستم هم گام و هم نفس روز های تنهایی ات باشم نخواستی ،
 خواستم پذیرای نگاه مهربانت باشم نخواستی ،  

خواستم قلبم را به یادگار تقدیمت کنم باز هم نخواستی نخواستی ، هیچ کدام را نخواستی و نخواستی

امشب گری میکنم.

امشب گریه میکنم .گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن
 نتونستن. برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی. امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه
 به وسعت دل عاشق.برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم 

 

انتظار

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...