کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کاش...

مرگ سهم ماست می دانم

 

        قسمت چشمهای بارانی گریه بی صداست می دانم

 

             مادرم با نگاه خود می گفت زندگی اشتباست می دانم

 

                    یک نفر بهانه می گیرد در دلش جای پاست می دانم

 

                          یک نفر بی گناه می میرد آه او آشناست می دانم

 

 کاش کسی بود امشب با من کمی قدم میزد…

 

کمی شعر میخواند و کمی حرف میزد..

 

و من برایش درد و دل می کردم و برایش اشک می ریختم..

 

کاش کسی بود امشب و من برایش چای میریختم و او با لبخندی و نگاهی

 

 برایم دست تکان میداد….

 

 کاش کسی بود امشب…

حس تلخ نرسیدن...

حال من دست خودم نیست ، دیگه آروم نمی گیرم

دلم از کسی گرفته که می خوام براش بمیرم

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن

پای دنیای تو موندن مثل عاشقای عالم

تا من و ببخشی آخر تا دلت بسوزه کم کم

مثل آیینه روبرومه ، حس با تو بودن من

دارم از دست تو می رم ، عاشقی کن من و بشکن

باز سرنوشت و انتهای آشنایی

باز لحظه های غم انگیز جدایی

باز لحظه های ناگزیر دل بریدن

بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن....

حداقل کاش می تونستی بگی سهم دل من پس چی میشه

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که : عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد .... کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند...
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......

 

کتاب نیایش – دکتر علی شریعتی


بی تو میمیرم...

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
شب بی عاطفه برگشت شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسیهام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسی هام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی
میشکنم بی تو و نیستی به سراغم نمیآ یی که ببینی
بی تو میمیرم و نیستی تو کجایی تو کجایی که ببینی...

چرا...؟؟؟

بازم پائیزه بازم تنهایی .... باز هوای سرد باز بادهای سرد و آسمون ابری باز یه فرشته تنها

باز یه دل سرد و غمگین باز صدای خش خش برگهای زرد و نارنجی زیر پای رهگذرایی که

 تک تک از کوچه رد می شن باز صدای ناله شاخه های کوچیک درختها باز صدای هو هوی باد

میون پشت بوم خونه ها باز تنها یی گربه های ملوس روی پشت بوم خونه ها و لم دادن کنار

لوله بخاری ها باز غار غار کلاغ تنها یی که دنبال یه تیکه غذا از این بوم به اون بوم پرمی کشه

باز نم نم بارون و صدای آروم افتادن قطرات بارون روی برگهای خشک ......................

باز یاد خاطرات خوش کودکی و پائیز نه غمگین و بلکه سرشار از شادی و دلخوشی....

صدای خوش قد مها ی نارنجی پائیز چترهای رنگی بارونی نویی که بابا برام خریده

بافتنی زیبایی که مامان برام بافته دستها ی گرم داداشی تو راه طولانی مدرسه.........

مشق های اضافی زیر سایه تنبلی دیگران!!!........

نمره های بیست کلاس

نقاشی های زیبای زنگ نقاشی

آفرینها ی مکرر خانم معلم و تشویق های همیشگی......

نگاههای پر از شور و نشاط همکلاسیها

بازی فوتبال تو حیاط بزرگ مدرسه با دوستهای صمیمی

گرمی همراهی دوستهای دوقلو تو راه برگشت مدرسه

نازکردن های وقت و بی وقت برای مامان وبابایی که دنبالم اومدن تو غروبهای زیبای پائیزی و...

می بینی چقدر متفاوته!!!

پائیزهای کودکی و پائیزهای امروزی ..........چرا؟ چرا من اینهمه عوض شدم؟

چرا از پائیز اینهمه می ترسم؟ مگه پائیز همون پائیز نیست؟ مگه من همون من نیستم؟؟!

کاشکی فقط یه روز اون پائیز دوران کودکی رو می چشیدم .

شاید.........شاید با تو می شد. تو.....تو.....

کی هستی؟ تو.... اوووف ف ف..................چی هستی تو؟ کی هستی ؟........

دیگه نمی دونم ..دیگه از این که به این موضوع فکر کنم خسته شدم  کم آوردم!!!!!!!!

چرا موقعی که بچه بودم اینقدر شاد بودم؟چرا حالا نمی تونم شاد باشم؟

چرا نمی تونم از رنگارنگی این فصل لذت ببرم؟؟

چرا اینهمه غمگینم؟ چرا بادهای پائیزی دلمو می لرزونه؟

چرا خش خش برگها حزن و اندوه رو توو دلم تازه تر می کنه؟چرا؟؟؟..........

چرا باروون روحمو نوازش نمی ده ؟

تنها کاری که بارون میکنه اینه که اشکهای چشمها مو با نم نمش پنهوون می کنه!!!!!!!

چرا؟ چرا تو با اینکه می تونستی نخواستی  نخواستی با اینکه می تونستی ... کمکم کنی؟؟؟

چرا؟ چرا؟ چرا؟

من.....من.......من چیکار کنم؟....چطور می تونم شاد باشم؟ چطور می تونم تو رو..........

.................چطور ؟؟؟؟