کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید


زن هرگز نمی رود


تنها از آنچه که هست 


دست میکشد ...



زن، زندگیـست


و


مـرد، امنیت


و چه خوب می شود وقتی


مـردی تمامِ مردانگیش را


خـرجِ


امنیتِ زندگیـش کُند


و چه زیبـا می شود وقتی


زنی تمامِ زنانگیش را


خرج


غرورِ امنیتش کُند ...



زنهایى که چشمى به راهشان نیست

زنهایى که زیباییشان در اندام و لوندىِ رفتارشان نیست

زنهایى که نه رقابت می کنند و نه حسادت، و آرام از کنارت میگذرند

نه جلب توجه می کنند و نه توجهت را می خواهند

زنهایى که ساده می پوشند، ساده حرف می زنند و ساده می بخشند

اینها زنهایى هستند که احساساتشان ریشه در آسمان دارد

که عشق برایشان کافى نیست و اگر روزى تو را به دنیاى خود راه دهند، خیالِ بازگشت به خودىِ خود از حافظه ات پاک می شود

اینها خدایانِ عشقهاى زمینى و وارثان عشقهاى آسمانى اند…





من هنوز خیال می کنم که تو ،

هر شب به من فکر می کنی ...!

قطعاً من خیالباف ترین ،

فراموش شده ی جهانم ...!



ﺯﻧﻬﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ

ﻭ ﺣﺲ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﻬﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ،

ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻢ ﺗﻮﻗﻊ ﻧﯿﺴﺖ

ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﻗﺎﻧﻊ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺴﺎﻭﯾﺴﺖ ﺑﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﯾﺎ ﻫﯿﺎﻫﻮ ...

ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ!

ﺯﻥ ﺳﺎﮐﺖ، ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ

ﯾﺎ ﺁﺗﺶ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘر...


دلم می خواست کسی باشد

که مرا بلد باشد ...

بلد بودن ، مهم تر از عاشق بودن یا حتی

دوست داشتن است ...

کسی که تو را بلد باشد ،

با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید

می داند کِی سکوت کند

کِی دزدکی نگاهت کند

کِی سرت داد بزند

و کِی در اوج عصبانیت، محکم در آغوشت بگیرد .

کاش کسی باشد که مرا بلد باشد ...




نبودن هایی هست که

هیچ بودنی جبرانشان نمی کنند

و آدمهایی هستند که

هرکز تکرار نمی شوند،

وتو آنگونه ای

              مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر