کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

سال نو مبارک

                    

                    

   

             

شیشه می شکند و زندگی می گذرد.نوروز می اید تابه ما بگوید تنها محبت ماندنی است پس دوستت دارم چه  شیشه باشم چه اسیر سرنوشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

Happy New Year                       

ای کاش کودک بودم تا...

ای کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، 

 ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره    تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، 

 ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم

 

 

تو بگو تا که همه بشناسند که چه بد دنیایی ست

 

 

 

 

          زندگی باید کرد اما به چه جرم ؟ 

به گناه شب پر عشق و طنین ؟ 

به گناه بغلی از هوس و عشق و عطش ؟   

                                                                  

به گناه زن و مردی که تو را علت آن شب دانند ؟

                                                                                      آن شب ناخواسته

         آن شب پر ز هوس  

                                   آن شب ساده و آرام و خموش... 

        

آن شبی که دل تو هیچ در آن دخل نداشت 

                    تو نمی خواستی و هیچ نمی دانستی 

 

که در این گیتی ظلمانی نور " که چه بد دنیایی ست " 

چه بسا منتظر اشک تو اند                                                                                          

تو تولد یافتی ... 

                           همه از گریه ی تو خندیدند 

تو به زار افتادی

باز هم خندیدند   

                                                 

به چه جرمی سر  ما را ببریند در منزل عشق؟ 

                                                                                        هلمان دادند در خانه ی غم؟

همه را در قفس دار تهی انداختند؟ 

تو بگو                                                                                       

تو بگو ای شبه رویایی  

                           تو که از آل بنی دنیایی 

تو بگو تا به کدامین گنه از قافله ماندیم برون ؟ 

تو بگو آدم از آن سیب چرا پس نگذشت؟  

        

که چرا سایه ی شیطان به همه می تابد ؟ 

                                            از همان روز ازل              تا به روز ابدی 

که چرا عشق تولد یافت و در همان کودکی از دنیا رفت؟ 

 تو بگو  تا که همه بشناسند که چه بد دنیایی ست    

                                                 

که بدانند همه... 

                         "به چه جرمی زندگی باید کرد ؟"   

 

 

هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار!!!

هیچ وقت ،هیچ چیز را بی جواب نگذار!!!

جواب نگاه مهربان را با لبخند

جواب دورنگی را با خلوص

جواب مسئولیت را با وجدان

جواب بی ادب را با سکوت

جواب خشم را با صبوری

جواب پشتکار را با تشویق

جواب کینه را با گذشت

جواب گناه را با بخشش

جواب دلمرده را با امید

جواب منتظر را با نوید

تولد

                   

                                                                         

          

 

                                                                 تولد تولد تولدم مبارک 

                            مبارک مبارک تولدم مبارک 

سلام دوستای گلم. امروز روز تولد منه.  7 اسفند

 امروز روزیه که من چند سال پیش ناخواسته وارد این دنیا شدم.

 دنیایی که ازش دلگیرم. نمی خوام دیگه بیش تر از این حرفهای غمگین بزنم. می خوام هر طور که شده حداقل امروز رو شاد شاد باشم.

می خوام ببینیم کیا امروز رو یادشونه و تولدمو بهم تبریک میگن.

میخوام دوست و دشمن رو امروز بشناسم. ( شوخی می کنم ).

همه واسم عزیزن. چه اونهایی که به یادم هستن و  چه اونهایی که به یادشونم.

پس بزن اون دست قشنگ رو

 

 

              

قاصدک

ای خورشید ....به او بگو حرارت وجودش در من مانند حرارت توست بر زمین ، به او بگو که گل امید در درون من بی نور او رشد نمی یابد

 

ای ماه  ......به او بگو که چهره زیبایش را هرشب در تو نظاره می کنم و شب تارم با نور رخ او روشن است

 

ای ستاره ....به او بگو که در آسمان زندگی ام تک ستاره است و هیچ ستاره ای جز او نیست

 

ای سپیده .....به او بگو آغاز همیشه زیباست و او سپیده صبح آرزوهای من است

 

ای کوه ....به او بگو که چگونه مانند فرهاد ،بر سینه بیستون با تیشه عشق نام شیرین را هزاران بار حک می کرد ، من نیز نامش را بر بدن تو حک می کنم .که رهگذران تو بدانند که فرهاد دیگری هم هست  و عشق نمرده است

 

ای ساحل دریا ....به او بگو که چگونه هزاران هزار بار عاشقانه نقش رخش را بر رویت نقا شی کردم و موج  بی رحمانه هر بار نقشش را از من می ربود و من بازهم می کشیدم

 

ای بهار ...به او بگو که بهار زندگیم بی او خزانی بیش نیست ...

 

ای گل ....به او بگو که گل را به یاد لبانش می بوسم و می بوییم و سرخی لبانش را به تو نسبت داده ام و بگو شبنم روی برگهای تو اشک من است

 

ای گل یاس سپید احساس ....به او بگو که من فقط با احساس و عشق اوست که زنده ام و نفس می کشم .بی او احساس را هم نمی خواهم ، حتی احساس نفرت را ...

 

ای چشمه ....به او بگو که عشق زلال است و پاک و می جوشد  در دل عاشق و می نوشاند مجنون لب تشنه را و سیراب می کند فرهاد کوه کن را ...چشمه عشقش در صحرای دلم می جوشد ، بگو با بوسه ای سیرابم کند

 

ای اشک ....به او بگو که هر قطره ات نماد عشق من است به او ، به او بگو که فقط برای عشق او است که از دیده فرود می آیی و بر چهره ام می نشینی

 

ای لبخند ....به او بگو فقط با تصویر و یاد اوست که تو را بر لبانم نقش می بندم و جز او تو بر لبانم بیگانه ای بیش نیستی..

 

ای قلب من  ....به او بگو که با هر بار زدنت چگونه نامش را بر ذره ذره وجودم حک می کنی ...

 

ای دل .....به او بگو محکوم به عشق او هستی و حکم تو حبس ابد است در زندان قلبش ،و تو عاشقانه این حکم را می پرستی

 

ای کبوتر  ....به او بگو جز کبوتر عشقش هیچ پرنده ای نمی تواند بر آسمان دلم پرواز کند ...

ای کاش می شنید صدای تک تک اینها را ...ای کاش ای کاش ....

 

همه را به ثناگویی عشق خویش واداشتم ، شاید که باورکنی هر آنچه که باور نداری ...سالهاست ابر غم از آسمان دلم نمی رود ...خورشید آسمانم شو

 

قاصدک ...فریاد قلب خسته ام را به گوشش برسان و به او بگو که دلم تا ابد خانه توست    

 

وقتی ریاضیدان عاشق می شود

 

شعری از پروفسور هشترودی در مورد ریاضیات

1235009602_164.jpg

منحنی قامتم، قامت ابروی توست


خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی اوست

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست


بازه تعریف دل، در حرم کوی دوست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها


آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست



پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو


گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست 

بی تو وجودم بود یک سری واگرا  

ناحیه همگراش دایره روی توست

(پروفسور هشترودی)

وقتی ریاضیدان عاشق می شود

به نام آنکه...

به نام آنکه دوست را آفرید ، عشق را ، رنگ را ، و به نام آنکه کلمه را آفرید .

توی این شهر غریب ، گاهی که دلم به اندازه تمام غروبها می گیرد

وقتی بین این همه آدم جور و واجور خودمو تنها می بینم

چشمامو فراموش می کنم ...

به قلبم می نگرم و همه چیز را به عهده او می گذارم

فقط اوست که از این حقیقت پنهان در قلبم آگاهی دارد

ای کاش قلبها .... در چهره بودند

ای کاش می دانستم دستهای عشق به چه معجزه ای گریست

و ای کاش می شد زمان و سرنوشت را از سر نوشت  خواند .

لحظه ها را دیوانه وار ورق می زنم و هر کجا که قلبم می تپد ، صفحه ای پاره می کنم و باز ورق می زنم...

شاید در آخر این متن عاشقانه به صفحه وصال برسم

آری ، بی اختیار ورق می زنم چون هراسانم ...

از فاصله ها نفرت دارم و از سفر خسته

نازنینم ، فاصله همه چیز را می شکند ،

بیخود نیست که ابرها از دوری زمین همیشه می گریند !

اما افسوس که گریه دستانم ( قلمم ) نیز مرا به تو نمی رساند

دریغ که نمی توانم نامت را فریاد بزنم و شیشه سکوتم را بشکنم

مهربانم ، من از تراکم ابرهای سیاه می ترسم

عزیزم ،  آخه من از فاصله  بین ابرها می ترسم

ای بهترینم  ، من از فاصله می ترسم و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا اشکهای سرازیرم را در دل شب نمی بیند

جنس هر اشک خود شیشه ای از عشق است

گویند که شیشه ها عاشق نمی شوند

ولی وقتی روی شیشه بخار گرفته ای  نوشتم دوستت دارم ، گریست ...

از دوریت قلبم نیز بی اختیار می گرید ...

قلبی که شیشه ای نیست ، ولی در سکوت  و

دوریت در آن طرف مرزها می شکند

چشمانم در فراغت به نقطه ای دور در سرخی غروب می نگرد

و در انتظار برگشت خورشید هستی بخش تا هنگام طلوع

معنای سرخی عشق و تاریکی فاصله را تجربه می کنند

با این همه ، نازنینم ، این تمام واقعیت عشق نیست

از هر دل کوه ، کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحل می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ایی در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است

و من هنوز تو را دارم ...

 

 

   

طراح: وحید

چرا حلقه ازدواج باید در انگشت دوم قرار گیرد؟

۱- ابتدا کف دو دستتان را بر روی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت به هم بچسبانید. 

2- چهار انگشت باقی مانده را از نوک انها به هم  متصل کنید. 

3- به این ترنیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند. 

4- سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید . انگشت شصت نمایانگر والدین است. 

انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرتند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. 

5- لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید. سپس سعی کنید انگشت های دوم را ازهم جدا نمائید. انگشت دوم ( انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. انها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند. 

6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود انها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند. 

7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم

 ( همان که در ان حلقه ازدواج را قرار می دهیم ) را از هم باز کنید.

احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید انها را از هم  باز کنید. به دلیل اینکه انها  نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.  

 شصت نشانه والدین است. انگشت دوم نشانه خواهر و برادر. انگشت وسط خود شما

انگشت چهارم همسر شما و انگشت اخر هم نماد فرزندان شما است.