یلداتون مبارک!
★。˛ °.★__ *★* *˛.
... ... ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•
غم آن شب که شب یلدا بود
زیباترین قسم سهراب:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک
از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب
یک رود قسم،...
و به کوتاهی آن لحظه
شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای
خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه
اندوه مپوشان هرگز
دیگه نه حسرت به دست اوردنشو میخوری نه غصه از دست دادنشو....
چقدر عجیب است دریا...همین که غرقش می شوی،پس می زند تو را ...
باشد که شاید وجدانمان آسوده باشد...!
You held my Hand and walked me home, I know
Why you gave me that Kiss
It was something like this and made me go, oh, oh
You wiped my tears, got rid of all my fears
Why did you have to go?
Guess it wasn’t enough to take up some of my love
Guys are hard to trust
Did I not I tell you that I''m not like that girl
The one who gives it all away, yeah, oh
Don''t think that you''re charm
And the fact that your arm is now around my neck
Will get you in my pants, I''ll have to kick your ***
And make you never forget!
I''m gonna ask you to stop, thought I liked you a lot
But I''m really upset
Get out of my head, get out of my Bed
Yeah, that’s what I said
This guilt trip that you put me on
Won''t mess me up, I''ve done no wrong
Any thoughts of you and me have gone away, yeah
Did you think that I was gonna give it up to you, this time??
Did you think that it was something I was gonna do and cry??
Don’t try to tell me what to do, don’t try to tell me what to say
You''re better off that way
I''m better off alone anyway…
در ذهن زنانه ی من ...
مرد یعنی تکیه گاهی امن ...
یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن .....
بدون اندکی شرم!
در ذهن زنانه ی من ...
مرد یعنی کوه بودن .. پر از سخاوت .. پر از حیای مردانه...
در کنار این ابهت .. لوس شدنهای کودکانه!!!
در ذهن زنانه ی خوشبین من
مرد یعنی دوست میدارمت .. تو هر لحظه با منی!
تو مردی ..
من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام!
با تمام احساسهای ظریفم به بودنت ...
کافیست دست رد بزنی!
میروم پی زندگی ام ... برای آرامشت
تا بدانی چقدر محترمست این آسایشت!
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق در تکه ای نان گم شود
هرگــز نتــوان
آدمـی را به خانه آورد
آدمی در سقـوط کلمات
سقــوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نـارس را
به عابران تعـارف می کند
آدمی را توانایـی عشق نیـست
در عشق می شکنــد و می میــرد
من از یک شکست عاشقانه باز می گردم
جایی که واژه ها درونم جان باخته
جایی که بر مزار آرزوهایم اشک می ریزم
و اما تو از یک عشق تازه لبریزی
واژه ها را می رقصانی و سرودی تازه سر می دهی
رنگ کهنه قبل را می زدایی و بر آرزوهایت رنگی تازه می زنی
زندگیت رنگین باد ای که بر زندگیم رنگ خاکستری پاشیدی
تو را به زلالی اشکهای آسمان قسم...
برای دیدن دوباره ات...
چشم های بی گناه من...
همچو مسافر خسته ای ست که از قله های خاکستری خاطرات...
با خود رنج سفر دارد...آمده ام برای سلامی دوباره...
آمده ام برای پرواز تا دیار عاشق ماندن...
با کوله باری از احساس...
که پیشکش تو باشد...
می خوانم دوست داشتن را...
و تو مست از شنیدن...
کافی ست مهربانی کنی...
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را ، مبادا گم کنم اهداف زیبا را ،
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت ،
دلم بین امید ونامیدی می زند پرسه ، می کند فریاد،
میشود خسته مرا تنها تو نگذاری خداوندا خداوندا..........