وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .
وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .
وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .
وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .
وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .
وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .
وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .
وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .
وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .
وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید .
وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .
وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .
وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .
وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .
به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟
باز امشب کنج دلم زندانی است
آسمان شب بی حوصله ام طوفانی است
هیچ کس تلخی لبخند مرا درک نکرد
های های دل دیوانه من پنهانی است
من چه مشتاقانه پی دیوار نگاهت به دنبال عشق میگشتم و من باز هم به امید توست که مینویسم و من به هیچ کس نگفته ام که لمس دوباره دستان مهربانت تنها امید بودنم است
ای کاش اندکی احساس داشتی و هیاهوی سکوتم را رضایت تعبیر نمیکردی
ای کاش صدای خرد شدن قلبم را زیر پاهای تردید میشنیدی
ای کاش میفهمیدی که من برای فراموش کردنت گل سرخ غروب خورشید و تماشای باران را از یاد بردم
ای کاش اندکی احساس داشتی تا میدانستی تمام لحظه هایی که بیهوده و سرگردان در کوچه باغ های عاشقی قدم میزدی پا به پایت به انتظار شنیدن یک جمله می آمدم
ای کاش اندکی احساس داشتی تا میدیدی که دلم را سالها قبل در آن دریایی که تو تنها دلت را به آن آغشته کردی غرق کرده ام
ای کاش اندکی احساس داشتی تا بدانی سرتکان دادن من از سر تاسف است که چقدر زود دیر میشود
ای کاش اندکی احساس داشتی و دلت برایم تنگ میشد
ای کاش اندکی فقط اندکی شجاعت داشتی
و ای کاش اندکی احساس داشتی و میشنیدی فریاد خموش احساسم را
ای کاش اندکی فقط اندکی بی احساس بودم
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی تا من بر سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم ای کاش می دانستی...
مادرش به او گفت : زیرا من یک زن هستم . پسر بچه گفت: من نمی فهمم مادرش او را در آغوش گرفت و گفت : تو هیچگاه نخواهی فهمید بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید : چرا مادر بی دلیل گریه می کند پدرش تنها توانست به او بگوید : تمام زن ها برای هیچ چیز گریه می کنند پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند .او از خدا پرسید : خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟ خدا گفت زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او راآن قدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد. و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد من به او یک نیروی دورنی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش راداشته باشد ووقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود . به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند . به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد .به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند وبه او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش با قی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد .این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد . او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد خدا گفت : زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست ، ودر قلب او جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد. |
|
خدایا
گفتی اگر به من توکل کنی ، خودم مشکلت را حل می کنم .
گفتی تو به من ایمان داشته باش ، من هم می شوم خدای تو . خدای مومن !
گفتی تو بنده من باش نه دنیا ؛ من دنیا را بنده تو می گردانم ...
گفتی تو دستانت را به دعا بالا بیاور ، با اخلاص و توجه . هنوز دستانت را بالا نیاورده دعایت
مستجاب می شود .
گفتی به حرف من گوش کن ، هرچه می خواهی بخواه .
گفتی . اما ...
اما من باز به شیطان پناه بردم و تمام سرمایه ام را به او دادم و آن وام های کذایی را از شیطان
گرفته ام . و حالا کمرم زیر بار سود کلان این وام ها که برای من جز خسران چیزی نیست شکسته است .
بارها گفتی بیا توبه کن .
آمدم ....
همه قرض های من به شیطان را تسویه کردی و گفتی هرچه خواستی از من بخواه ، اگر
صلاحت بود به تو می دهم ، اگر نبود یا بعدا در همین دنیا به تو می دهم یا چند برابر آن را در آخرت !
اما مگر هوس و طمع می گذاشت ...
باز هم پایم به بانک شیطان باز شد و باز آن وام های کذایی و باز ضرر و خسران ....
باز توبه ....
باز وام ...
و این شده است حکایت هروز گناه من ؛ عصیان آفریدهی یک پروردگار به پروردگار خویش ...
خدای بخشنده .
خدای مهربان .
خدای بزرگ .
خدای کریم .می دانم تو خدای همه ای . حتی من .
می دانم که ناراحتی از اینکه آفریده ات راه را به اشتباه می رود .
می دانم تمام سعیت را برای هدایتش می کنی ...
اما چرا باز تو را رها می کنم ؟
و باز عتاب تو که از روی شفقت است :
ای انسان ! « ما غرک بربک الکریم » . چه چیز باعث شده در برابر خدای کریمت بایستی ؟ .
.
.
بار دیگر آمده ام تا بندهی خوبی برایت باشم دستم رابگیر . رهایم مکن . حتی یک لحظه . به
اندازه یک پلک زدن ...
ممنونم خدای بزرگم .
شکر .
خدایا این ماه را روزه میگیرم به یادت ... ماه ماه توست!! هرچه کردم ببخشا
تا فهمیدی دوستت دارم دلم برات بازیچه شد
خواستم که نفرینت کنم اما دلم راضی نشد
طفلی دلم نمی دونست می خوای که اونو بشکنی
زیاده حرفای دلم خودت نخواستی بشنوی
چرا نخواستی بشنوی هق هق شبونم رو
چرا خواستی بشکنی منو دلو غرورم رو
چی رو می خواستی ببینی اینکه دارم داغون میشم
من که گفته بودم بمون واسه شب هات بارون میشم
پس چرا رفتی از پیشم ،خیلی ساده
این نبود حق من که تو بازی کنی با این دل خسته و پر درد من
جواب این همه اشک رو بگو چه جور می خوای بدی
فکر نمی کردم یه روز منو تنها بذاری بری...
یادت میاد منو تو آتیشه عشقت میسوزوندی
منو با طعنه و حرفات جلو همه می کوبوندی
قلب مهربونه منو چه ساده زدی شکوندی
دیدی آخرشم رفتی اینجا گذاشتی و نموندی
چی بگم از کجا بگم دردمو با کیا بگم
بهتره که دم نزنم حرفی از عشم نزنم
از عشقی که گم شد و رفت عاشق مردم شد و رفت
عشقی که بی فروغ نبود برای من دروغ نبود
بغض نشسته تو گلوم وقتی نشستی رو به روم
من از خودم چرا بگم باید از اون چشم ها بگم
خیره تو چشم مست تو دست میدم به دست تو
دل از زمونه میکنم حرف دلم رو میزنم
چه حالتی داره چشات نرگس بیمارچشات
چشم تو خوابم می کنه مست و خرابم می کنه
وقتی نشستی رو به من از عاشقی بگو به من
بزار چشمات دل ببره این جوری باشه بهتره
چشمات اگر پس نزنن چشم های سر سپردمو
میشه فراموش کنم خاطره های مردمو