کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

سنش را نپرسید،

او خودش را در اوجِ جوانی اش جا گذاشته،

جایی که دخترانگی هایش هنوز نفس می کشید ...

جایی که هنوز به رسم ایثار و نجابت، "مادر" نشده بود ...

آنجا که هنوز هم خودش را به خاطر داشت...

شما را جانِ تمامِ پاکی ها

از یک مادر ، سنش را نپرسید ...

او فداکارترین موجود این جهان خاکیست ...

باورکنید ....از روزی که مادر شد

دیگر خودش را زندگی نکرد ...


او نمی داند چند بهار از دخترانگی اش گذشته ...

او را همان دخترکی بدانید

که دارد ... برای عروسکش ؛

مادری می کند!



نظرات 1 + ارسال نظر
م.خ. چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 09:00 ق.ظ

چه زیبا و شاعرانه
چنان که از حس خواندنش چنان سرمستم که نمی‌توانم تمام احساسم را با زبان بیان کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد