کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

دیگه عاشق نمیشم

دلم گرفته تر از این نمیشود، چشمهایم خیستر از این نمیشود
تمام غمها و غصه ها در دل من جا گرفته ، میدانستم اشکهایم روزی تمام میشود
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی
از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
تنهاتر از این نمیشوم ، یک عالمه آرزو در دلم انباشته شده ، تا ابد آرزو به دل میمانم
این تنها حسرت است که بر روی آرزوهایم نقش بسته ، نه دیگر عاشق نمیشوم
ستاره زندگی ام خاموش است ، یاد من در خاطرت فراموش است ، دیگر از این بدتر نمیشود!
تو چه کردی با سرنوشت من ، من که همیشه لبخند بر روی لبانم بود ، چه کردی با خنده های من
کاری کردی که همه را مثل تو ببینم ، هیچکس را وفادار نبینم !
حال من از این خرابتر نمیشود ، روزگار من از این بهتر نمیشود
 این من هستم که تنها مانده ام در جاده های خالی زندگی ، یک لحظه هم برنگشتی و ببینی من کجا جا مانده ام  در راه زندگی
این من هستم که عذاب میکشم و غم رهایم نمیکند ، این تو هستی که بعد از رفتنت خاطره هایت آرامم نمیکند
چرا خاطره هایت را جا گذاشتی ، چرا اینگونه مرا تنها گذاشتی ، چرا بر روی قلبم پا گذاشتی !
حال من از این بدتر نمیشود…

کاش باور داشتی عشق مرا

کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
کاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزد
با یاد تو داغ دلم تازه تر میشود
کاش میسوخت خاطره ها ، کاش از یادم میرفت گذشته ها
کاش هیچگاه به یادم نمی آمد لحظه هایی که در کنارت بودم
نبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستی
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مرا
پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توست
پشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توست
شاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!
گرچه لایقم نیستی ، گرچه بی وفایی و یک ذره هم عاشقم نیستی اما هنوز هم در حسرت داشتن توام ، هنوز هم خیره به عکسهای توام….
کاش باور داشتم که دیگر هیچگاه تو را نخواهم داشت…

شعر معروف مهرداد اوستا...

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
 

.................................................

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.

و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز  مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند…

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید...

سکوت سرشار از ناگفته هاست

Iran_Eshgh

 

 

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند


رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند


سکوت سرشار از سخنان ناگفته است


از حرکات ناکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است


حقیقت تو و من

 

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند

گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

جویای راه خویش باش از این سان که منم

در تکاپوی انسان شدن

در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را

آزادی را

خود را

در میان راه می بالد و به بار می نشیند

دوستی ای که توانمان می دهد

تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری

این است راه ما

تو و من

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی ، راهی ، بی راهه ای

طرح افکندن این راز

راز من و راز تو ، راز زندگی

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است

٭٭٭

 

Iran_Eshgh

 

بسیار وقت ها با یکدیگر از غم و شادیِ خویش سخن ساز می کنیم

اما در همه چیز رازی نیست

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوتِ ملال ها از راز ما سخن تواند گفت

٭٭٭

کاش میدانستی به چه می اندیشم!!!

http://www.3jokes.com/gallery/d/4178-3/3Jokes_Love_5.jpg


کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
که چنین گاه به گاه 
می سرایی بر چشم.... غزل داغ نگاه !
می سرایی از لب.....شعر مستانه آه !
کاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟
که چنین مبهوتم ....
من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!!
با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!!
آه ای میکده ام !!!
گاه بیداری را 
از من و بیخبری هیچ مخواه !
که من از مستی خود هشیارم !
کاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!!
کاش میدانستی!!!!

ای معلم نام و هم یادت به خیر

http://www.smstak.com/wp-content/uploads/2011/04/roze-moal-mobarak-6.jpg


اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی بابا روی برگ

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

سرنوشت من

سرنوشت من نیز آن است :

که خاک شوم

در دست باد

یا در دامان آب

از این سوی به آن سوی

ولی ذره های دل من

خاک وجود من

همچنان عشق تو را

زنده نگه خواهد داشت

و در هر صبحگاهان

با هر حرکت نسیم

به رقص می آیم

و دوست داشتن را

به یاد مردمان خواهد آورد

 

آرزوهای ویکتور هوگو

آرزوهای ویکتور هوگو 
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم

این‌که دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟

http://www.eliyacurtain.com/ht/uploaddir/120318549767hkitt.jpg


این‌که دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟

این‌که از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش

دل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم

اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟

با زبان بی‌زبانی بارها گفتی: برو!

من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود

خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟

تو دیدی اشک چشمم را ولی بی اعتنا رفتی

http://www.gpic.ir/images/12964994449804759565.jpg


تو دیدی اشک چشمم را ولی بی اعتنا رفتی

سکوت گریه هایم را شنیدی ، بی صدا رفتی

همیشه این سوال بی جواب آواره ام میکرد:

مرا لایق ندیدی؟ سیری از من؟ یا ...چرا رفتی؟

من و یادت همیشه باهمیم عاشق تر از دیروز

رفیق نیمه راه عشق ! بدون ما کجا رفتی ؟

عجب دنیای بی رحمی ! تو می رفتی ویک عاشق

تو را با گریه هایش بدرقه می کرد ، تا رفتی

مسیر کوچه های رفتنت بن بست تقدیر است

چرا از سرنوشت عاشقت ، نا آشنا رفتی ؟


http://lemna.persiangig.com/6vbw.jpg


جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست

 در عشق تو بی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق ز چیست

 چون من همه معشوق شدم عاشق کیست