کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

عشق گاهی...

 

عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک

عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک
عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار
عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار
عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور
پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور
عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی
رمز هوشیاریست در مستی می
عشق گاهی آبی نیلوفریست
قلک اندیشه ی سبز خیال کودکیست
عشق گاهی معجز قلب مریض
رویش سبزینه ای در برگ ریز
عشق گاهی  شرم خورشید است  در قاب غروب
روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب
عشق گاهی  هق هق آرام  اما بی صدا
اشک ریز ذکر محبوب است  در پیش خدا
عشق گاهی طعم  وصلت می دهد
مزه ی شیرین  وحدت می دهد
عشق گاهی  شوری هجران دوست
تلخی هرگز ندیدن های اوست
عشق گاهی یک سفر در شط شب
عشق پاورچین نجوای دو لب
عشق گاهی  مشق های کودکیست
حس بودن با خدا در سادگیست
عشق گاهی  کیمیای زندگیست
عشق در گل  راز ناپژمردگیست
عشق گاهی  هجرت از من  تا ما شدن
عشق یعنی با تو بودن ما شدن
عشق گاهی بوی رفتن می دهد
صوت شبناک تو را سر می دهد
عشق گاهی نغمه ای  در گوش شب
عادتی شیرین  به نجوای دو لب
عشق گاهی  می نشیند روی بام
گاه با صد میل  می افتد به دام
عشق گاهی  سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر  افسانه ای
عشق گاهی  یک بغل دلواپسی
عطر مستی ساز  شب بو اطلسی
عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
عشق گاهی نو بهاری  گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو  گاهی کوه درد
عشق گاهی  دست لرزان تو می گیرد  درون دست خویش
گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش
عشق گاهی راز پروانه است  پیرامون شمع
گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع
عشق گاهی  بوی یاس رازقی
ساقدوش خانه ی  بن بست یاد مادری
عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی عالم می کشد
عشق گاهی  ناقه ی اندیشه ها را  پی کند
هفت منزل را  تا رسیدن بی صبوری طی کند
عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد
عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر آتش  گلستان می شود
عشق گاه  رود را خواهد شکافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت
عشق گاهی خارج از  ادراک هاست
طعنه ی لولاک  بر افلاک هاست
عشق گاهی  استخوانی در گلوست
زخم مسماریست  در پهلوی دوست
عشق گاهی ذکر محبوب است  بر نی های تیز
گاه در چشمان مشکی  اشک ریز
عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
گاه میل لیلی اش  با جام مجنون می کند
عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود
عشق گاهی  چاه را منزل کند
یوسفین دل را  مطاع دل کند
عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و  هم نشین لاله شد
عشق گاهی  در فنا معنا شود
واژگان دفتر  کشف و تمناها شود
عشق را گو  هرچه  می خواهد شود
با تو اما  عشق  پیدا می شود
بی تو اما  عشق کی  معنا شود؟

احمد شاملو

 به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

 خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

 زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

 آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

  به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

 بر اثر چشم زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

 فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

 زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!


خدای مهربان برای همه این مشکلات به من


مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم


گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات


راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :


 هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم


قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش

بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری


ویک لیوان فروتنی بنوشم.


زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی


عشق بنوشم .


و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص


وجدان آسوده مصرف کنم.


احمد شاملو

گربه

 

 

 

2 تا گربه با هم ازدواج کردند:

 

Cute Cats Story


 



اوایل زندگی عاشقانه ای داشتند:

 

Cute Cats Story


 


اولین بچشون به دنیا اومد:

Cute Cats Story

 



دومی هم به دنیا اومد:

Cute Cats Story

 



اولین قدمهای بچه هاشون:


 

Cute Cats Story



 




پدر این خانواده به سختی کار میکرد:

 

Cute Cats Story


 


و مادر دنبال خوشگذرونی خودش بود:

 

Cute Cats Story


 


بچه ها بدون مراقبت بزرگ شدند و بچه های بدی از آب در اومدند:

 

Cute Cats Story


 


یکیشون تروریست شد:

 

Cute Cats Story


 



یکی دیگه همش تو کلوب شبانه بود:

 


Cute Cats Story


 


کوچکترینشون تصمیم به خودکشی گرفت:

 

Cute Cats Story


 


وقتی پدرشون فهمید سکته کرد:

 

Cute Cats Story


 


مادرشون هم عقلش رو از دست داد و دیوونه شد:


Cute Cats Story

 

بهترینم دوستت دارم

این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ... تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...
زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....
مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...
به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...
با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...
هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!

بهت احتیاج دارم...

اگــــ ه یــــــ ه روز بغـ ـ ـض گلوت رو فشرد بهـ ـ‌ ـت قول نمی دم کـ ـ ـ ه می خندونمت٬  

 

ولـ ـ ــی می تونـ ـ ـم باهات گریــ ـ ـــــ ه کنم .... 

 

اگــــ ه یـ ـ ـــ ه روز نخواستی به حرفهام گـ ـ ـــوش بدی خبرم کن٬  قـ ـ ـول می دم خیـ ـ ـلی 

 

ساکـ ـ ـ ـت باشـ ـ ـ م .... 

 

اگـــــ ه یـ ـ ـــ ه روز خواستی در بری بازم خبـ ـ ــرم کن٬ قـ ـ ــول نمی دم کــــ ه ازت بخوام وایسی  

 

امـ ـ ـا می تونم باهات بدوم .... 

 

امـ ـ ـ ـا ....! 

 

امـ ـ ـــا ...! 

 

اگــــ ه یــــ ه روز سراغمُ گـ ـ ــرفتیو خبـ ـ ــری نشد٬ سریـ ـ ــع بــ ـ ـــ ه دیدنم بیـ ـ ــا... 

 

 

 حتماْ 

« بهـ ـ ــت احتیاج دارم ...! »


 


...

عادت کرده بودم
گُمت کنم میان روزمرگیها
میان همین سرشلوغیهای روزانه
میان کشمکشها و دغدغه های کاری
از جلسات خشک و روتین و  بی حاصل هر روزه گرفته
 تا سرو کله زدن با آدمهایِ مدعیِ این روزها
اصلا گمت میکردم
میان کاغذهای پخش شده
روی این میز همیشه شلوغ.
چه بازیگر خوبی شده بودم
برای این نمایش هر روزه ؛
 پنهانت میکردم
گاهی میان  لبخندهای تصنعی و زورکی
گاهی هم لابلای غر زدنهای پر از بغض
لااقل برای چند ساعت هم که شده از یادم میرفتی...
.
اما وقتی بغض می شوی میان جلسات
درد میشوی و می پیچی میان مکالمات
اشک میشوی و چکه می کنی روی شلوغیهای میز کار
دیگر هیچ کاری نمی شود کرد



خط موازی

همه می گویند دو خط موازی هیچ گاه به هم نمی رسند، اما این خطها

همیشه با هم هستند و بدون هم حرکت نمی کنند.

این دو هیچ گاه منحرف نمی شوند.

 

012186.gif

 

تو خطی موازی باش.موازی با هر خطی که می خواهد

حرکت کند و به جلو و به سوی خدا برود.

راهت را ادامه بده و بدان روزی ، خالق این خطوط به خاطر صبر و پشتکار تو

، تو را به هر آن چه می خواهی می رساند.

فقط تا آن روز امیدوار باش و به پیش برو...

تنهایی...

اون که هر چی ابر دنیاس ، خونه داره تو چشاش
اون که ناچاره بخنده ، اما گریه س خنده هاش
اون که تو شهرش غریبه ،‌ با یه عالم آشنا
هیچ کدوم باور نکردن ، غربت تلخ صداش
اون منم ،‌ اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم می شکنم
دیروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،‌سرد و تنهاس
دیروز ، امروز ، فردا

خیلی سخته ،‌ این تنهایی ، بی فردایی
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ،‌ تنها ، تنها
اون که خیلی قصه داره ، رو لبای بی صداش
مونده فریادش تو سینه ،‌در نمی آد از لباش
قد یه دنیا کتابه ، با یه عالم گفتنی
هر کدوم از غصه هاشون ، هر کدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم

بغضمو تو گلوم می شکنم


عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی

*عشق مرد از نگاه دکتر شریعتی*

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...

"دکتر علی شریعتی"