کاش می شد زن ها را وقتی دارند با تلفن حرف میزنند ببینی...
با تو صحبت می کنند
یک جای حرف هایت ناراحتشان می کند،
از پشت گوشی صدای خنده شان را می شنوی
اما اخم گره خورده به پیشانیشان را نمی بینی
از تو دوستت دارم می شنوند، لبخند به صورتشان می نشیند،
همزمان فکرشان میرود به اینکه اگر دوستم دارد پس چرا فلان روز فلان کار را کرد،
می شنوی من هم دوستت دارم
اما تردیدی را که دویدی توی صدایشان نمی شنوی
یادت میرود قرار ملاقات بعدی را تعیین کنی یا دلیلی میاوری برای به تاخیر انداختنش،
می شنوی اشکالی ندارد عزیزم
اما کسلی و کلافگی دست هاشان را نمی بینی
لابه لای حرف هایت اسم یک دوست همجنسشان را می آوری
می شنوی خونسرد و بی تفاوت به حرف هایت گوش می دهند
اما تب تند حسادت و شک و دلهره را که یکباره لرزه به وجودشان می اندازد نمی بینی
می گویی شبت بخیر عزیزم.می شنوی شب تو هم بخیر عزیزم خوب بخوابی
اما سوال " چرا انقدر عجله دارد برود " را که هی نیش میزند توی سرشان نمی شنوی
صدای زنگ تلفن یا نوتیس تبلتت می آید
یکباره بالا رفتن ضربان قلبشان را نمی شنوی
می گویی خداحافظ عشقم
می شنوی خداحافظ عشقم
می خوابی و کلنجار با بالش و پتو فکر و فکر و فکر و پهلو به پهلو شدنهای تا دم دمای صبح این زن را نمی بینی....
در زندگی لحظههایی هست که دلت میخواهد مثل پنیر پیتزا کش بیایند، طولااانی! تمام نشود.
مثل وقتهایی که کسی از دست پختت تعریف میکند حتی اگر به ان غذا الرژی داشته باشد.
مثل وقتهایی که بوی خاک باران خورده میپیچد توی هوا و دوست داری ریهات اندازهٔ جنگلهای گیلان باشد برای فرو دادن آن همه عطر...!
"مثل لحظهٔ تمام شدن یک مکالمه تلفنی وقتی هنوز دلت نمیآید گوشی را بگذاری؛ انگار که تهماندهٔ صدایش هنوز توی سیم تلفن هست!"
مثل چشمهایی که وادارت میکنند سرت را بیندازی پایین و زمین را نگاه کنی، گویی که مغولی شمشیرش را گذاشته روی گردنت!
مثل خداحافظیها. وقتی که هی دلت نمیآید بروی و میگویی: کاری نداری؟ دیگه خداحافظ...؛ واقعاً خداحافظ...!
مثل لحظه هایی که دیرت شده، ترافیک امانت را بریده انگشترت را در انگشت میچرخانی، دستت را میگیرد و تورا به ارامش دعوت میکند
مثل گم شدن ماشینی در پیچ خیابان وقتی که میخواهی تا آخرین لحظه بدرقهاش کنی.
اینها از آن دسته حسرتهای خوشایند زندگی هستند.
من فکر میکنم فقیر کسی نیست که
پول ندارد یا کفش پاره میپوشد. فقیر کسی است که در زندگیش از این دست لحظههای کشدار ندارد. همین لحظههایی که وقتی یادشان میفتی، تهش با خودت میگویی کاش تمام نمیشد...!
دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است.
اینکه بتوانی با زخم های زندگی، هنوز سر پا ایستاده باشی.
دوست داشتن
گاهی وقت ها سنگین است
به سان ِ سنگینی لیاقت ِ دوست داشته شدن!
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است...
زنده نگه داشتن کسی درون ات...
حتی با وجود این فاصله های دور!_
آدمها مست می کنن،
آدمهای اشتباهی رو میبوسن
و تظاهر می کنن که همه چیز خوبه.
اونا هر کاری می کنن تا حواس قلبشون رو پرت کنن و یادشون بره که دلشون برای کسی تنگ شده .
ریسمان پاره را
می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد.
اما هر چه باشد
ریسمان پاره ای است.
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
☹️