کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

زن باید باشی و...


زن باید باشی و البته عاشق
که بدانی خواستن و نرسیدن چقدر میتواند دردناک باشد   
زن باید باشی و البته شیدا
که بدانی دوست داشتن عمیق کسی چقدر میتواند لذت بخش باشد.
زن باید باشی و البته عصیان
که بدانی بوسیدن کسی این چنین عاشقانه چقدر میتواند هیجان انگیز باشد.
زن باید باشی و البته مجنون
که بدانی گاهی باید قوی بود و آنقدر قوی که هیچ چیز تو را نشکند هر چند سخت

ولنتاین

 

 

                                     

 

 

 

                                       

                 ولنتاین مبارک 

 

خسته ام...

خسته ام میفهمید!؟
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن
خسته از منحنی بودن و عشق
خسته از حس غریبانه این تنهایی
به خدا خسته ام از این همه تکرار
سکوت
به خدا خسته ام از این همه لبخند
دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در
باد
همه ی عمر دروغ گفته ام من به
همه
گفته ام:عاشق پروانه شدم
واله و مست شدم از ضربان دل گل
شمع را می فهمیدم
کذب محض است
دروغ است
دروغ !!
من چه میدانم از حس پروانه شدن
من چه میدانم گل عشق را می فهمد
یا فقط دلبریش را بلد است!؟
من چه میدانم شمع
واپسین لحظه مرگ
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست
شدن!؟
به خدا من همه را لاف زدم
به خدا من همه ی عمر به عشاق حسادت
کردم
باختم من همه عمر دلم را به سراب
باختم من همه عمر دلم را
به حراس تر یک بوسه به لبهای
خزان
به خدا لاف زدم
من نمیدانم عشق
رنگ سرخ است؟
آبیست؟
یا که مهتاب هرشب واقعا مهتابیست
عشق را در طرف کودکیم
خواب دیدم یکبار !
خواستم صادق و عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم !
خواستم غرق شوم
در شط مهر و وفا
اما حیف
حس من کوچک بود .
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها !!
به خدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید
تا تراویدن از پنجره را درک کنم ؟
تا دلم باز شود !؟
خسته ااااااااااااااااااااااااام درک
کنید
میروم زندگیم را بکنم
میروم مثل شما
پی احساس غریبم تا باز
شاید عاشق بشوم

.. افسوس که روزها باقیست...


بی روح و بی توان تو را یاری می کنم


و تو جفا می کنی...


خیالی نیست دیگر

 

تمام اینها سهم من و آن سهم تو  !! ..... 

سه چیز...

سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند : زمان، کلمات و موقعیت ها

سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند : آرامش، امید و ‏صداقت

سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند : رؤیا ها، موفقیت و شانس

 سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند : عشق، ‏اعتماد به نفس و دوستان واقعی

 

I love you more than "LOVE"!!...

It is impossible to capture in words

The feeling I have for you

They are the strongest feeling that I

Have ever had about

Yet when I try to tell you them

Or try write them to you

The words do not even begin to touch

The depths of my feelings

And though I cannot explain the essence of

These phenomenal feelings

I can tell you what I feel like when I am with you

When I am whit you it is as if

I were a bird flying freely in the clear blue sky

When I am with you it is as if

I were a flower opening up my petals of life

When I am whit you it is as if

I were the waves of the ocean crashing strongly

Against the shore

When I am with you it is as if

I were the rainbow after the storm

Proudly showing my colours

Whwn I am with you it is as if

Everything that is beautiful surrounds us

this is Just a very small part

of how wonderful feel

When I am with you

Maybe the word "love" was invented to explain

The deep, all encompassing feeling that

I have For you

But some how it is not strong enough

But since it is the best word that there is

Let me tell you a thousand times

I love you more than "LOVE"!!...

 

                

زن

در برابر هر زن توانایی که خسته از صفتِ «ضعیف» است، مرد ضعیفی وجود دارد که از قدرت کاذب رنج می برد.

در برابر هر زن توانایی که خسته از صفتِ کاذبِ «حماقت» است، مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب «عاقل نمایی» رنج می برد.

در برابر هر زن توانایی که خسته از بر جسب «احساساتی» بودن است، مردی وجود دارد که از «حق گریه کردن و حساس بودن» محروم بوده است.

در برابر هر زن توانایی که از آنکه به عنوان یک شئ جنسی قلمداد شود دلگیر است، مردی وجود دارد که نگران توان جنسی خود است.

در برابر هر زن توانایی که از دستمزدی که شایستگی اش را دارد محروم است، مردی وجود دارد که مسئولیت اقتصادی انسان دیگری را بالاجبار به دوش می کشد.

در برابر هر زنی که از« اسرار مکانیکی ماشین»را نمی داند، مردی وجود دارد که نمی داند چگونه تخم مرغی را آب پز کند.

در برابر هر زنی که برای آزادی اش قدم بر می دارد، مردی وجود دارد که راه آزادی را باز می یابد.

نژاد بشر، پرنده است بادو بال؛ یک بال مونث و یک بال مذکر تنها اگر دو بال به طور مساوی رشد کنند، نژاد بشر می تواند پرواز کند.

حال بیش از هر زمان دیگری می توان درک کرد که: 

علت وجود زن، علت وجود بشر است.

من نمی دانم فلسفه دوستی ما انسان ها با یکدیگر چیست ؟

من نمی دانم فلسفه دوستی ما انسان ها با یکدیگر چیست ؟

                   

شاید.....!

ما انسان ها با هم دوست می شویم تا یکدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم . با هم دوست می شویم تا طرف مقابلمان را شاد کنیم . و خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم .

دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم به سمت ابد. ما....

من نمی دانستم فلسفه دوستی من و تو چیست ؟

من مدام فقط باید به نبودنت فکر کنم !

مزه تنهایی تمام وجودم را گرفته!

دیگر نمی دانم شادی چه طعمی دارد !

من هر روز را با تکرار عبارت های تاکیدی و مثبت شروع می کنم .

یک احساس خوبی در رگهایم وول می خورد با این کار .

اما... فقط کافی ست به خلا نبودنت فکر کنم .

دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست !

لطفاً فلسفه دوستی بین خودمان را برای من تعریف کن ؟!لطفاً!

تو چگونه می توانی بدون من زندگی کنی ؟!

تویی که می گفتی " دوستت دارم "

تویی که با مهربانی هایت به من خاطرنشان می کردی که برایت ارزش دارم .

حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و .... چیست ؟

این فقدان خواسته یا ناخواسته ات را ترجمه کن برایم ، شاید خمودگی دست از سرم بردارد .

من این شهر شلوغ غربت زده را نمی خواهم .

این پله های روز افزون پیشرفت را بی تودوست ندارم . دارم با پرنده ها و درخت ها بیگانه می شود ! این بیگانگی بزرگترین فاجعه زندگی من است . ( البته بعد از فاجعه کوچ کردن تو !)

کاشکی دیر نشود !

کاشکی جنون دست از سرنوشته های من بردارد ،کاشکی !

دلم برای سلام های خوش طعمت تنگ شده ، ای عزیز روزهای زندگیم !

دلم برایت تنگ شده ، ای عزیزی که به من تکرار جمله " دوستت دارم " را آموختی !

نمیدانم چرا تودلت برایم تنگ نمیشود؟!

مگر نمی گویند دل به دل راه دارد

مگر نه اینست که هر لحظه به یاد توام

مگر تو نبودی که حرفهایم را از چشمانم میشنیدی

مگر تو نبودی که دلتنگی را برایم معنی کردی؟؟

مگر خدا که حرفهایم را میشنید برایت نگفت؟!

مگر ستاره ها دلتنگیهایم رابرایت نشمردند؟!

مگر باران گریه های هر شبم را به دستانت نسپرد ؟!

دلم برایت تنگ شده بود مگر اضطراب سلام هایم به سکوتت نمیرسید؟!

مگر تو نبودی آنکس که مرا از ویرانی نجات داد ؟میخواهی غروبم را تماشا کنی؟! !

مگر تونبودی از هر چهار گوشه ی دنیا دل را به هم منطبق میدادی!

امروز از روزهایی است که ازنگاهت میترسم

از چشمهای پرغضب برافروخته ات میترسم!

دیگر از بیان احساسم به تو می ترسم!

دیگر از گفتن دوستت دارم به تو می ترسم!!

چرا مرا نجات نمی دهی از این همه دغدغه!!!! ؟

میبینی ؟! سطر به سطر نوشته هایم لهجه دلتنگی شدید به خودگرفته اند ؟!

راستی ! این نوشته ها را هنوز می خوانی ؟!

اگر پاسخت " آری " ست کاری بکن که فلسفه دوستی زیباترین فلسفه زندگی مان بشود