کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

پسرم تولدت مبارک

پسرم امروز سالروز میلاد توست و من هنوز همچون تمام سالهای گذشته در حیرتم از داشتنت . در کنار تمام داشته هایم ، تنها تو، دلیل کافی خوشبختیم هستی.  

شیرین من! نمیدانم به چه زبان،  بابت آنچه که با شگفتنت ارزانی ام کردی سپاسگزار باشم. چشمها،گوشها،زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام، نه به یاد می آورم و نه میخواهم. با تو دوباره زاده شدم. تو به آن قالب گذشته من، روح بخشیدی. همین روحی که دیگران به خاطرش مرا "مادر" خطاب می کنند. 

نقطه پایان تمام ناامیدی ها و خستگی های من ، مهیار عزیزم، تولدت مبارک.

٢٨ مرداد ٩٤ خدا بهترین هدیه رو به من داد.


مادر بودن یعنی

مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتهای کوچولوی پسرک

مادر بودن یعنی بوییدن عطر زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده

مادر بودن یعنی  زمانهای شگفت انگیز شیر خوردنش

مادر بودن یعنی  خندیدن های بی دلیلش

مادر بودن یعنی  نشون گرفتنت  با انگشت خوشگلت توی یه جمع شلوغ و ماما گفتنش

مادر بودن یعنی  غرق شادی شدن از بغل کردنش

مادر بودم یعنی  دالی بازی

مادر بودن یعنی خراب شدن دنیا رو سرت وقتی صدای گریشو می شنوی

مادر بودن یعنی کم خوابی

مادر بودن یعنی سرمست شدن از دیدنش

مادر بودن یعنی دیدن لبخند شیرینش وقتی از خواب بیدار میشه

مادر بودن یعنی تاتی تاتی

مادر بودن یعنی عاشق یه دندون سفید و خوشگل بشی

مادر بودن یعنی  منتظر همه لحظه های شروع باشی

مادر بودن یعنی بند دلت با یه ماما گفتن پاره بشه

مادر بودن یعنی  عاشق یه پسر کوچولو باشی...



پسرم دوستت دارم


برای پسرم...

لذتی برتر از این نیست که جوانه ای را در دورنت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا میگذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان بر آوری و روزی نه چندان دور از آن زمان  که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پرتاب ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را در وجودت رها کند.  گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی بزرگش به سوی آینده شریک می شوی. 

وصف ناپذیر است زمانی که به چشمانم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبی!

یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه نانی سرگرمت کرده ام  ناگهان دل کوچکت برایم میتپد و می خواهی  خستگیم را بزدایی و تا همیشه خاطره ای شیرین تَر از تمام لقمه های عالم برایم بگذاری... 

تکه نان را که با تلاش تمام میخواهی گاز بزنی با دستان کوچکت به من تعارف می کنی  و نمیدانم از فکر اینکه به من اندیشه ای أشک بریزم یا بخندم؟!


یک دوست



دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ ، 

نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا!

دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد 

و یک دوست 

که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد!


روز دختر



ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ

ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﻭﻗﻔﻪ،

ﺑﻴﺨﻴﺎﻟﻲ ﻫﺎﻱ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ،

ﻧﺎﺯ ﻭ ﻛﺮﺷﻤﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺁﻳﻨﻪ

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﻲ ﺩﻟﻴﻞ،

ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﻬﺎﺭ ﻧﺸﺪﻧﻲ،


ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ،

ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﻧﺎﺯﻙ ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﻲ ﻫﻮﺍ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !

ﭼﻪ ﻗﺪﻱ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻃﺎﻗﺘﻢ !

ﺿﺮﺑﺎﻫﻨﮓ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻲ ﻣﻴﺰﻧﺪ !


ﭼﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﺯﻱ،

ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻫﻢ ﺭﺿﺎ ﻧﻤﻴﺪﻫﻢ !

ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻥ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻢ،

ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻧﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ !


ﺟﺎﻱ ﺑﺴﺘﻨﻲ ﻳﺨﻲ ﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ

ﻗﻬﻮﻩ ﻫﺎﻱ ﺗﻠﺦ ﻭ ﭘﺮ ﺳﻜﻮﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ !


ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻟﺤﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺟﺪﻱ ﺍﺳﺖ

ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﺒﺮﻡ ...

ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﺎﺩﻱ ﻫﻢ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ ! ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺍﻛﺘﻔﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ !

ﭼﻪ ﭘﻴﺸﻮﻧﺪ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻠﻤﻪ ﺧﺎﻧﻢ !!!

ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺳﻤﺖ ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ

ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺳﺮ ﺧﻮﺷﻲ ﻭ ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻟﻴﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ،

ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﺶ ﻭﺯﻧﻪ ﻭﻗﺎﺭ ﻭﻣﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ

ﺭﻭﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﺩ !


ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻪ ! 

ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭﺯﻧﺸﺎﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﺭﻭﻧﻢ

ﺯﻳﺮ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺁﻥ ﺑﻤﻴﺮﺩ ...


امروز شاید روز من نباشد، 

اما من همان دختر دیروزم ، 

روزم مبارک...



لبخند دوباره

زنها 

بی حوصلگی شان را می شویند 

و بغض شان را در میان دیوار ها پهن می کنند 

با آفتاب ِ دوباره 

لبخند می زنند.


سکوت تنهایی

هر شب،

زنی درمن طغیان می کند

و من هرشب،

بالشی می گذارم بر دهانش

و شلیک می کنم...

هرشب،

زنی در من می میرد

در سکوت و تنهایی...



احساسات

جنگل هم که باشی

درختانت را ببرند

بیابان می شوی ...


فکر کن زن باشی

و احساساتت را

بخشکانند !


گذشته


همه یک روز

به گذشته برمیگردیم

برای کسانی که دوستمان داشتند

و ما 

رهایشان کردیم

سخت خواهیم گریست!





...

خیلی وقتا آدم نمی دونه چه مرگشه.

دلش می خواد درباره ش با یکی حرف بزنه، ولی نمی دونه با کی.

اگرم یکی پیدا بشه، آدم نمی دونه چی رو از کجا شروع کنه ...