زندگی باید کرد اما به چه جرم ؟
به گناه شب پر عشق و طنین ؟
به گناه بغلی از هوس و عشق و عطش ؟
به گناه زن و مردی که تو را علت آن شب دانند ؟
آن شب ناخواسته
آن شب پر ز هوس
آن شب ساده و آرام و خموش...
آن شبی که دل تو هیچ در آن دخل نداشت
تو نمی خواستی و هیچ نمی دانستی
که در این گیتی ظلمانی نور " که چه بد دنیایی ست "
چه بسا منتظر اشک تو اند
تو تولد یافتی ...
همه از گریه ی تو خندیدند
تو به زار افتادی
باز هم خندیدند
به چه جرمی سر ما را ببریند در منزل عشق؟
هلمان دادند در خانه ی غم؟
همه را در قفس دار تهی انداختند؟
تو بگو
تو بگو ای شبه رویایی
تو که از آل بنی دنیایی
تو بگو تا به کدامین گنه از قافله ماندیم برون ؟
تو بگو آدم از آن سیب چرا پس نگذشت؟
که چرا سایه ی شیطان به همه می تابد ؟
از همان روز ازل تا به روز ابدی
که چرا عشق تولد یافت و در همان کودکی از دنیا رفت؟
تو بگو تا که همه بشناسند که چه بد دنیایی ست
که بدانند همه...
"به چه جرمی زندگی باید کرد ؟"