کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کاش...

کاش انسانها اینقدر مهربان بودند که قدر محبت دیگران رو می دانستند

و کاش اینقدر قدرت داشتم که بتونم درقلب اونی که دوستش دارم نفوذ کنم

و ای کاش نرفته بود و اگر هم رفت یادش رو با خودش می برد تا بتونم آرام زندگی کنم .

و کاش و کاشهای دگر............  

 

 

سکووووووووووووووت

من متعهد به سکوتی شده ام

که هرچه بیشتر جستجو  می کنم

دلیل کمتری برایش می یابم

***************************************

سکوت می کنم!!!

سکوتم رضایت نیست

حجمی بزرگ از فریاد است که بستری برای حضور نیافته

 

 

خداوندا...

خداوندا...

تو میدانی،

که انسان بودن و ماندن، در این دنیا،

چه دشوار است.

...

چه زجری می کشد آنکس،

که انسان است و

از احساس سرشار است. 

نمی دانم

نمی دانم چه می خواهم خدایا، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من، چرا افسرده است این قلب پرسو 
ز
 

ز جمع آشنایان می گریزم، به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها، به بیمار دل خود می دهم گوش
 

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت، به دامانم دو صد پیرایه بستند
 

از این مردم که تا شعرم شنیدند، برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند، مرا دیوانه ای بدنام گفتند
 

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد، خدا را بس کن این دیوانگی ها 

 

این دیوانگی است ...

این دیوانگست ...

که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم . 

 

این دیوانگیست ...

که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.  

این دیوانگیست ...

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم. 

 

این دیوانگیست ...

که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.

این دیوانگیست...

که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم.  

این دیوانگست...

 که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از آنها به ما خیانت شده است ...  

این دیوانگیست ...

که همه ی شانسها را لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم

دکتر شریعتی

خواستم زندگی کنم راهم را بستند .............

ستایش کردم گفتند : خرافات است ............

عاشق شدم گفتند : دروغ است .............

دروغ شنیدم گفتند : واقعیت است .............

واقعیت را گفتم گفتند : نمی فهمی ...........

گریستم گفتند : بهانه است ................

خندیدم گفتند : دیوانه است .............

دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم . 

دکتر شریعتی

بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید .هر چند آن به جز معنی رنج و پریشانی نباشداما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن 

 

تنها

حالا دیگه من تنهام، تنها تر از همیشه. آهنگی که مدام تو گوشم تکرار میشه فریاد مظلومانه ی جیرجیرک تنهای باغچست. صدایی که خیلی برام آشناست. چیزی شبیه در خود شکستن.. 

کجاست قبر تو جانم؟ کجا به خاک فتادی؟ پیام مرگ خودت را عزیز من به که دادی؟ هر آنچه ناله به دل داشتم به نامه نهادم، چه قدر نامه نوشتم چرا جواب ندادی؟..

دو نگاهی که کردمت همه عمر، نرود تا قیامت از یادم. نگاه اولین که دل بردی، نگاه آخرین که جان دادم..

دعا

دعا می کنم که هیچ گاه چشمهای کهربایی تو را در انحصار قطره های اشک نبینم وتو برایم دعا کن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هرگز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را داردهمیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچ گاه در دستی به جز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گلهای وجود نازنینت هیچ گاه پژمرده نشوند ٬برای شاپرکهای باغچهء خانه ات دعا می کنم که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچ گاه غروب نکند و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ٬ دعا کن
که خورشید آسمان زندگیم هیچ گاه غروب نکند

عشق

عشق لبانم را می دوزد وقتی دلم می شکند
عشق اشکانم را سرازیر می کند وقتی دلم می شکند
عشق حتی حق گلایه کردن را از من میگیرد وقتی دلم می شکند
عشق میگوید سکوت کن زیرا دوست میداردش
عشق میگوید راضی باش دلت بشکند اما دلش نشکند
عشق میگوید همیشه ببخش تا در کنارت بماند
عشق میگوید همیشه در ناراحتی تظاهر با شادمانی کن تا بخندد
عشق میگوید هرگز به او نه نگو تا از تو راضی باشد
عشق میگوید بشکن ، خار شو ، سرت را پائین انداز تا او پرواز کند
عشق میگوید هیچ چیز را برای خودت مخواه تا همه چیز ازآن او شود
عشق میگوید از بودنش راضی باش ، هر طور که می خواهد باشد
عشق فرمان میدهد و من اطاعت میکنم
سکوت میکنم
می شکنم
می گریم
می بخشم
تظاهر به شادی میکنم
راضی میشوم
نه نمی گویم
هیچ چیز نمی خواهم
کوچک میشوم
فقط برای اینکه خواستم تا باشد
عشق ویرانت میکند
عشق از جام خونش بر تو می چشاند
در بند خویش اسیرت میکند
زیرا او قدرتمند است
و تو با رضایت از او اطاعت میکنی
باشد که اینطور باشد
یا من بر عشق پیروز میگردم
یا او…….اگر من پیروز گردم او اسیر من گشته و من خوشبخت
اگر او پیروز گردد من اسیر او گشته و میمیرم
و عشق به دنبال حریف دیگری خواهد رفت
حریفان عشق همیشه کسانی هستند که اورا هیچ پنداشتند و عشق را خار کردند
من نیز عشق را باور نداشتم
حالا در برابرش خار گشتم
منتظر خواهم ماند تا روزی که این جنگ پایان یابد
یا با پیروزی یا با مرگم