کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

قفس

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد  

  چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد 

پر وبال ما شکستند ودر قفس گشودند  

          چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشند

آموخته ام ...

آموخته ام که هر چه زمان کمتری داشته باشیم کارهای بزرگتری انجام می دهیم.

آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم دعا کنم.

آموخته ام که زندگی جدی است ولی ما نیاز به دوستی داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم.

آموخته ام که تنها چیزی که یک شخص می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش.

آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که می توان نگاه را وسعت بخشید.

تنها

 

تــنهـا بــودم

تــــو آمـدی

تــنهـا مـــانــدم !

 

تــــو رفـتــی

تـــنــهــاتـــر شــــــــدم ...!

 

 

 

 

چشان بارانی

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟

چرا لبخند هایت آنقدر بی رنگ است؟ اما افسوس ...

هیچ کس نبود همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره.

آری با تو هستم با تویی که از کنارم گذشتی ... و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایت همیشه بارانی است؟؟؟!!!

 

زندگی چیست؟

زندگی چیست؟

اگر خنده است چرا گریه می کنیم؟

اگر گریه است چرا خنده می کنیم؟

اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم؟

اگر زندگی است چرا می میریم؟

اگر عشق است چرا به آن نمی رسیم؟

اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟

                                                      " دکتر شریعتی " 

 

برای عشق

برای عشق تمنا کن،ولی خوار نشو... 

برای عشق دلبری کن،ولی غرورت رو نشکن...

برای عشق گریه کن،ولی نذار کسی ببینه...

برای عشق مثل شمع بسوز،ولی نذار پروانه ببینه...

برای عشق پیمان ببند،ولی پیمان نشکن...

برای عشق جون بده،ولی جون کسی رو نگیر...

برای عشق بذاردلت بمیره،ولی نذاردل کسی بگیره...

دل تنگم

دلم برای کسی تنگ است

که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است

     که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است

که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند

  دلم برای کسی تنگ است..  

 میخواهم آرام سر بر سینه ات بگذارم

 میخواهم صدای طپش قلبت مرا به خوابی آرام و رویائی فرو برد

  با نگاهت در سکوتی لغزان غوطه ور شوم

 ولی اگر چنین شود و قلب کوچک تو کلبه من شود ......

اری

                                             میخواهمت 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

مهربانم

مهربانم

 

نمی دانم چه بگویم ،چه بگویم از زمانی که نبودنت برایم عذاب آور است.

دوست دارم در کنارم باشی و بودنت را از اعماق وجودم حس کنم ،

دوست دارم برایت بمانم تا هر زمانی که تو بخواهی ....

می خواهم برایت گل گلدانی باشم که با گفتن حرفهایت و سوز دلت این گل را آبیاری کنی

دوست دارم حقیقت زندگیت باشم و ویرانه های دلت را به کاخی رویایی تبدیل سازم

 و خود ویرانگر رویاهای پوچ و بی ارزشت باشم.......

من با هر تار و پودم عاشقانه تو را می جویم و با گرمی نفسهایم به تو می گویم

که ای نازنینم دوستت دارم پس بیا و قلبم را بشکاف و محبت بی دریغ مرا از آن خود کن

چرا که محبت من پاک و بی آلایش است

سکان غم و تنهایی را رها کن و در کنارم پهلو بگیر

 تا بتوانی از جزیره ی سبز و پر طراوت عشق من لذت ببری ....کوله بار سرد و طاقت فرسای

خود را بدست زمستان سهمگین بسپار و به سوی بهار پر گل و با طراوت من کوچ کن

تاریکی قلبت را با نور تند عشقم آفتابی خواهم کرد ..

جاده ها ی نا امیدی را برایت پاک خواهم کرد

و جوی خشکیده ی قلبت را از شراب ناب عشق جاری خواهم ساخت

خدایا ،می خواهم که خود نیز فاتح این قلب یخی باشم و آن را از تیرگیها رها سازم

می خواهم که نگاه خسته اش را خریدار باشم و دل شکسته اش را مرهمی....

عشق تو

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن
تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام
وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم

 اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم 

دل دیوانه

باز با دردم مداوا می کنم...

 با دل دیوانه ام تا میکنم...

 می روی با یک خداحافظ و من شب تو را در خواب پیدا می کنم..

 با خیال و خواب و رویا باز هم درد دوری را مداوا می کنم

 شعله عشق تو می سوزد مرا من فقط ان را تماشا می کنم توبه کردم تا فراموشت کنم ...

باز هم امروز و فردا می کنم ...