نگران نیستم.
سهمی هم نمی خواهم دیگر.
تنها برایم باران بفرست.
بر جاده های غربت قدم زدن باران می خواهد،
برای پوشاندن شبنم چشم ها!
هر قدر جلو تر می رویم،
کوچکتر می شویم.
تنها گاهی بزرگ شده ایم،
برای دردهای بزرگتر!
اما من،چیزی نمی گویم
سهمی نمیخواهم.
برایم نور بفرست.
خورشید هم گاهی چنان کوچک می شود که نور می خواهد
دروغ گفته اند.
آسمان همه جا یک رنگ نیست.
این جا نقطه کور دنیاست.
نور می خواهد،
باران می خواهد.
برای شبنم چشمهایم،
یا تو؛
یا باران!
کاش می شد سکوت غریبانه ی گنجشک های افسرده را معنا کرد
کاش می شد فریاد مظلومانه نیلوفر های مرداب را شنید
کاش می شد اندیشه و احساسم را به دست پیچکی بسپار
تا به هر کجا که می خواهند سر بکشند ،
از تکرارناقص خاطره ها ,
از تلاش بیهوده برای رفتن و نرسیدن مثل دو خط موازی خسته ام
ما به هم نمی رسیم
تکیه به شونه هام نکن من از خودت خسته ترم
ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه بزار برم
کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم؟
حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم؟
من نه قلندر شبم نه قهرمان قصه ها
نه برده حلقه به گوش نه ناجی فرشته ها
تو این دو روز زندگی شبیه من فراوونه
یه لحظه چشماتو ببند گذشتن از من آسونه
من عاشقم همینو بس غصه نداره بی کسی
قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی رسیم
تو باعث شدی یه چیزی رو بفهمم بفهمم عشق یعنی چی ..بفهمم دل کجاست ... بفهمم وقتی کسی عاشق میشه چه حالی داره ... بفهمم درد عشق چیه ... حالا می دونم ... میدونم عشق یعنی تشنگی . عشق یعنی نیاز .عشق یعنی التماس .عشق یعنی آرزو .عشق یعنی خواستن و بدست نیاوردن .عشق یعنی دویدن و نرسیدن .
آره ، عشق یعنی نرسیدن
باز با دردم مداوا می کنم
با دل دیوانه ام تا میکنم
می روی با یک خداحافظ و من
شب تو را در خواب پیدا می کنم
با خیال و خواب و رویا باز هم
درد دوری را مداوا می کنم
شعله عشق تو می سوزد مرا
من فقط ان را تماشا می کنم
توبه کردم تا فراموشت کنم
باز هم امروز و فردا می کنم
تنهایی را دوست دارم زیرا می توانم در خلوت خودم بدون آنکه کسی مرا بازخواست کند به تو بیندیشم.فقط به تو!
حتی می توانم خودم را هم فراموش کنم و ساعت ها تو را با سکوتم فریاد بزنم.
شـایـــد
عـشـق همین اسـت !
که مــن :
همیشه بـا یــاد تــو بـاشــم
و تــــــــــــو :
با هر کـه میخواهی ...!
آرزویم این است : نتراود اشک از چشم تو هرگز... مگر از شوق زیاد.
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ،
و به اندازه هر روز توعاشق باشی ،
عاشق آنکه تورا میخواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تورا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد
نه نخواه من نمی تونم
رفتی اما عاشق تو تو رو از یادش نبرده
شاخه های خشک امید جون داره هنوز نمرده
چشم به راهت من تنها شب و روزا میشمردم
با اینکه تنهای تنهام تو رو از یادم نبردم
می دونی روزای رفته بی تو معنایی نداشته
سرنوشت ما رو جدا کرد منو تنها جا گذاشته
یادته هر روز غروبا تو چشام نگاه می کردی
اشک تو چشات حلقه می شد اما انگار دیگه سردی
آره تو دیکه سردی
دیگه کم کم باورم شد که باید تنها بمونم
گفتی که فراموشم کن نه نخواه من نمی تونم
بعد تو روز و شب من دیگه معنایی نداره
هر چه خوبی توی دنیا تو رو یاد من میاره
می دونی که بی تو تنهام غروبا دلم می گیره
وقتی که نیستی کنارم دلم از غصه می میره
می دونی روزای رفته بی تو معنایی نداشته
سرنوشت ما رو جدا کرد منو تنها جا گذاشته
حسرت بودن با تو توی قلب من می مونه
حال روز دل من رو هیشکی جز تو نمی دونه
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی
مرگ احساس مرا ماتم نمی گیرد کسی
رفته ام من سالها از خاطرات این و آن
یک سراغ ساده هم از من نمی گیرد کسی
شانه های عاشقان گر تکیه گاه اشکهاست
پس چرا بر شانه ام اشکی نمی ریزد کسی