نگذارید بمیرم...
باحسرت کدبانوگری هایی که برایش نکرده ام..
هنوز.....
لباس هایش را اتو نزده ام..
کتش را دم در نگرفته ام..
و با ذوق ، در آغوشش نپریده ام..
شبها روی سینه ی مردانه اش نخوابیده ام..
و صبح ها با بوسه های آرامم بیدارش نکرده ام..
هنوز موقع ظرف شستن، از پشت سر در آغوشم نگرفته و من هنوز کفِ ظرفها را روی صورتش نمالیده ام..
هنوز برای این که خانه را جارو نمی زند با او دعوا نکرده ام..
و هنوز بخاطر اینکه روز تولدم برایم کادو نگرفته قشقرق های کودکانه به پا نکرده ام..
و حتی هنوز بخاطر شماره های ناشناس گوشی اش سرش غُرغر نکرده ام...
من هنوز برایش نرقصیده ام..
هنوز وادارش نکرده ام موهایم را برایم ببافد..
او هنوز دستپخت مرا هم نخورده..
مرد رویاهای من آبگوشت های واقعی دوست داشت..
مرد رویاهای من پرحرفی های پی در پی دوست داشت..
من هنوز او را روی مبل ننشانده ام و برایش یک دلِ سیر ، حرفهای دلبرانه نزده ام...
هنوز دست به ته ریش هایِ خسته اش نکشیده ام..
و هنوز برایش خط گردن نینداخته ام..
برایش بعدازحمام حوله اش را نبرده ام،، و پنج شنبه شب ها را تا صبح با او فیلم های ترسناک ندیده ام...
حتی با او به هیچ کافه ای نرفته ام و قهوه ای هم ننوشیده ام...
دارم تمام می شوم..
مرا کمی بیشتر نگه دارید..
من هنوز با او زندگی نکرده ام..
دلبری در نوشتههایت هم خودش نمیتواند پنهان کند
چه زیبا مینویسی و چه زیبا دلبری میکنی
خدایا او را همیشه در زیر سایه خود، سالم و سلامت، بهروز و پیروز، شاداب و خندان نگهدار
و من و تو چقدر در آروزی وصال یار مشترکیم