رفتن
یک اتفاق تازه نیست
در انتهای هر بودن ، نبودنی هست
اما نفهمیدم ...
...که چرا در پایان هر نبودن ، بودنی نیست ؟!
به سادگی ...
سوالم را نداد پاسخ ، رفت ...
و من مانده ام که چرا
عشق ناب و پاک ، فقط در شعر است ؟! در دنیای رویاها ، نه دنیای آدمها !!!
شک میکنم
به مجنون
به لیلی شک میکنم
به فرهاد ، به شیرین ...
به افسانه های بی تکرار شک میکنم
می بوسم و می گذارم کنار ...
تمام چیزهایی که ندارم را !
دست هایت را ...
عاشقی ات را ...
همه را !
عادت احمقانه ای ست
چسبیدن به چیزهایی که ندارمشان
در دیاری که در آن نیست کسی یارکسی کاش یارب که نیافتد به کسی کارکسی
به من نگاه کن وببین سوختم وآه نمیکشم
توشعله ای ولی من ازعشق توپانمیکشم
نیستی ولی به غیرتو با کسی مانمیشوم
من ازحصارعشق توآسان رها نمیشوم