کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

ندانستی چه می خواهم

نفهمیدی چه می گویم

ندانستی چه می خواهم


*

گمان کردی که چون از عشق می گویم

نیاز پیکرم را در تو می جویم؟


*

تو فکر کردی

که عشق جز خواهش تن نیست

و جز این آرزو در باطن من نیست؟


*

نفهمیدی! نفهمیدی!

که این افکار در من نیست!!


*

و عشق آن واژه پاکیست

برای من...

که بی تو معنی تنهایی مطلق

برای دستهای من...

برای حرف های من...

برای آنچه می گویم...


*

نمی دانی! نمی دانی!...

چه می گویم

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.love-family-life.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
خوشحال میشم به منم سر بزنی
اگه موافقی تبادل لینک کنیم ؟
اگه موافق بودی منو با اسم
عشق ، خانواده ، زندگی
لینک کن . بعد خبرم کن تا
منم لینکت کنم ؟
امیدوارم هرکجا هستی
موفق و سربلند و پیروز باشی

منو داخل جعبه لینک ، لینک کن

م.خ چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

اگر لازم بود همه آدم‌ها همه چیزها رو بدونند میدونی زندگی چقدر سخت می‌شد.
کار خدا بی‌حکمت نیست
میدونی اگه خدا ستار العیوب نبود چی می‌شد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد