دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ... شانه هایش را برای گریستن و سینه اش را برای نهاندن سرم و چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم دلم کسی را می خواهد که مرا با هر آنچه هستم دوست بدارد . با تمام خوبی ها و بدیهایم با تمام مهربانی ها و نامهربانی هایم دلم کسی را می خواهد که آفتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد کسی چون تو ...!
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
آمدم تا از سر دلتنگی و دلواپسی
گریه تلخی در آغوشت کنم اما نشد
آرزو کردم که یک شب در سراب زندگی
چون شراب کهنه ای نوشت کنم اما نشد
نازنینم، نازنینم
یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
آمدم تا این سخن آویزه گوشت کنم اما نشد
شعله شد تا به دل خاکستر احساس تو
لحظه ای رفتم که خاموشت کنم اما نشد
بعد از آن نامهربانیهای بی حد وحصر
سعی کردم تا فراموشت کنم اما نشد
با عرض سلام و آرزوی موفقیتتون
خوشحال میشم در بین لینکهای روزانم باشید
من در مورد فراماسونری و آخرالزمان پست می فرستم
اگه "وقت داشتین" به ما هم سر بزنید پشیمون نمیشید
نیازمند نظرتون هستیم
ممنون
فراماسونری دجال
با سلام و آرزوی موفقیتتون
خوشحال میشم در بین لینکهای روزانم باشید
من در مورد فراماسونری و آخرالزمان پست می فرستم
اگه "وقت داشتین" به ما هم سر بزنید پشیمون نمیشید
نیازمند نظرتون هستیم
ممنون
فراماسونری دجال
خیلی زیبا و دلنشین می نویسی آیدای عزیز ...