کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

شاعری توانا از سوریه

اگر به خانه‌ی من آمدی

                  برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم

تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!

یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم ... بدوزمش به سق

... اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،

می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم

برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند

تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!

می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،

برچسب فاحشه می‌زنندم

بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم

برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،

فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،

به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر ... تا در غذا بریزم

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند

برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،

بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم

من هنوز یک انسانم

من هر روز یک انسانم!

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آرزو چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ http://www.topol.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ بسیار خوبی دارین
اما می خواستم بگم که رنگ زمینه وبلاگتون باعث شده به زحمت بشه نوشته ها تون رو خوند واسه همین ببننده هاتون رو کم کرده . فقط یه پیشنهاد دوستانه بود . به نظرم رنگشو عوض کنید .بیننده ها بهتر می تونن نوشته هاتون بخونن .
موفق باشید دوست خوبم

aseman چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.aseman-asa.blogsky.com

منم غمی گریخته از دیار وحشی عشق

سلام
آیدا
خوش بحالت که گاهی کسی برای تو اینهایی که گفی رو میخره ولی بیهوا دلم گرفت چرا من باید اونقدر گریه کنم که روسری شب خیس بشه یا دلم اونقدر تنگ بشه برای خودم که یادم بره هستم وخداوند برای بودنم چقدر فداکاره .
آیدا
نمیخواستم درددل کنم ولی از آسمون بودنم بیزارم دوس دارم توی غار کوچیکی که برای تنهایی بزرگه کسی برام یه آغوش گرم داشته باشه که به این تنهایی پشت کنم.
ولی افسوس که تمام زندگیه من پر شده از ابرهای سیاهی که برای باریدن هم ناز میکنن.

موفق باشی.

asa

a m i r چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ http://inc.blogfa.com

سلام دوست عزیز
من آپـــــــــــم خوشحال میشم یه سری به وبلاگم بزنی
اگه دوست داشته باشی میتونیم با هم تبادل لینک داشته باشیم
برای تبادل لینک ما رو با اسم دانلود | مقاله | ترفند بلینک.
بعد از لینک کردن وبلاگ ما ازقسمت نظرات یا با sms به این شماره 09122997084 به ما خبر بده تا ما هم تو رو بلینکیم.(شرح وبلاگ یا سایتت یادت نره)

حسام الدین میم پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ب.ظ

در توالی سکوت تو، در تداوم نبودنت، رد پای آشنایی از صدای تو در میان حجم خاطرم هنوز زنده است. هنوز می‌تپد
و باورش نمی‌شود که نیستی که رفته‌ای... کجا نوشته‌اند عشق این چنین میان مرز سایه‌هاست؟
این چنین پر از هجوم فاصله در تقابل میان آب و تشنگی تقابل میان درد و زندگی؟
کجا نوشته‌اند؟...

مرتضی شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ب.ظ http://shahreasal.mihanblog.com

زیباست
آپم بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد