کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کاش...

تو باز خواهی گشت
به خاطر همان دستان گرم
و به خاطر حرفهایی که پنهان ماند
در پس کوچه نجابت
تو باز خواهی گشت
حتی اگر من  در آغاز آن خیابان
 به انتظارت نمانده باشم
و بدان !
یک گل ،
یک نسیم ، 
و بارش بیشرمانه باران 
و یا شاید
 زمزمه عاشقی در گوش معشوق
مرا با تو همراه سازد
باورکن تو باز خواهی گشت
درست در زمانی که برگی زرد
مرا به  تو پیوندی تازه  دهد !
و دستانت
برای همیشه مهمان دستانم خواهد شد   

 

 

 

 

کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم

و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم

کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است

و گل غم به دلم وا شده است

کاش میدانستی که درون قلبم با تبشهای عشق هم صدا هستی تو

.کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد

کاش میدانستی.......

کاش می دانستی........ 
 
 
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواهد


نظرات 2 + ارسال نظر
مقداد شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ http://shaperak.blogsky.com

سلام، قشنگ بود.
با اجازت شعرتو گذاشتم توی وبلاگم
چرا من با هرکی سر و کار دارم عاشقه!!!!!! خب یه جوری این علاقه و دلبستگی رو بهش نشون بده. اگه بازم نفهمید مستقیما و رو در رو بهش بگو که بهش علاقه داری!! منم یه خورده آره!!!
راستی، آپم سر بزن

م. خ. شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ

واقعا نمیدونم پاسخ این همه احساس چیست؟
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد