زندگی من:
پرسیدم از تو ای خدا...
عذابی هست که زن را در آن سهیم نکرده باشی؟
دردی هست که زن را به آن مبتلا نکرده باشی؟
شبی هست که او را بی خواب نکرده باشی؟
باری هست که به او تحمیل نکرده باشی؟
و در آخر....
شکستی هست که که او را با آن مواجه نکرده باشی؟
اما تو در پاسخ گفتی....
ای بنده عجول من....
قلبی رئوف تر از آنی هست که به تو هدیه کردم؟
محبتی بی ریاتر از آنی هست که در رگهایت جاری کردم؟
اشکی پاک تر از آنی هست که در چشمانت جوشاندم؟
چشمانی بی قرار تر ازآنی هست که به انتظارت نشاندم؟
دلی بردبار تر از آنی هست که به تو ارزانی کردم؟
چتری وسیع تر از آنی هست که سایه بان چشمانت کردم؟
و در آخر...
قدرتی فراتر از آنی هست که پایه زندگی طفلی باشی و من....
به تو عطا کردم؟....