منی را که هر نفس با یادت اندیشیدم
و هر لحظه بی آنکه تو بدانی
برایت آرزوی بهترین ها را کردم...
بعد از مرگم نامم را در ذهنت تداعی نخواهی کرد..
.نامی که برایت بیگانه بود اما در کنارت بود...
.بی آنکه خود خواهان آن باشی...
بعد از مرگم چشمانم را روی کاغذ نخواهی کشید...
چشمانی که همواره به خاطر غم ها و شادی هایت بارانی بود و می درخشید
هنگام دیدن چشمانت....
بعد از مرگم گرمای دستانم را حس نخواهی کرد..
دستانی که رو به سوی آسمان بودنت را دعا می کرد ...
بعد از مرگم صدایم را نخواهی شنید....
صدایی که گرچه از غم پر بود اما شنیده می شد
تا بگوید:
امیدم دوست دارم !
بعد از مرگم خوابم را نخواهی دید....
خوابی که شاید دیدنش برای من آرزویم بود
و امید چشم بر هم گذاشتنم....
بعد از مرگم رد پایم را پیدا نخواهی کرد...
رد پایی که همواره سکوت شب را می شکست
و در آرزوی با تو بودن تا آسمان ره میپیمود ...
بعد از مرگم باغچه ی گل های شقایق را نخواهی دید...
گلهای شقایقی که مزین کننده ی باغت بود...
بعد از مرگم نوشته های ناتمامم را نخواهی خواند...
نوشته هایی که سراسر شوق با تو بودن بود...
بعد از مرگم تو حتی قبرم را نخواهی شناخت...
.تویی که حتی روی قبرم از تو نوشتم...
نوشتم : امیدم ! دوستت دارم
نوشتم : دوستم بدار !
بعد از مرگم تو در بی خبری خواهی بود....
روزی به خاک بر می گردم
سال هاست مرده ام و فراموش شده ام...
روزی که ره گذری غریبه
گردنبندی روی زمین پیدا خواهد کرد که نام تو روی آن حک شده است...
ناگزیر گردنبند را خاک خواهد کرد...
قبر را روی آن قرار خواهد داد...
در قطعه ای که دور از شهر است
و تو حتی در خیالت هم آن قطعه را تصور نخواهی کرد...
آن روز هوا بارانی ست و من می ترسم
که مبادا تو در باغ باشی و خیس شوی و چتری در دستانت نباشد هنگام کار...
.من که به باران و خیس شدن از آن عادت کرده ام... .
به راستی بعد از مرگم فراموش خواهم شد...
بعد از مرگم چه کسی
می داند که تورا تا چه اندازه دوست داشتم اگر قلبم را میشکافتند نام ..... را میدیدند..
بعد از مرگم چه کسی
با اشک چشمانش غبار بر قبرم را می شوید؟
بعد از مرگم چه کسی
نوشته های عاشقانه مرا به تو میدهد تا بدانی احساسم را...
بعد از مرگم چه کسی
برای نبودنم بی تاب و نا آرام میشود؟
بعد از مرگم چه کسی
به یاد سوختن دلم لحظه ای یاد می کند مرا؟
که چگونه در آرزوی تو را داشتن با این دنیا وداع گفتم...تولد تولد تولدم مبارک