کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

کلبه تنهایی

به نام آن که اشک را سردار عشق آفرید

بی تو...

چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن

چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن چه زیباست

 در خیال با تو زندگی کردن عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم .

 نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم.

یک روزه دیگه هم بدون تو گذشت

زندگی

زندگی یک مشکل است با آن روبرو شو.

زندگی یک معادله است موازنه کن.

زندگی یک معما است آن را حل کن.

زندگی یک تجربه است آن را مرور کن.

زندگی یک مبارزه است قبول کن.

زندگی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.

زندگی یک سوال است آن را جواب بده.

زندگی یک موفقیت است لذت ببر.

زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.

زندگی یک هدیه است آن را دریافت کن.

زندگی دعا است آن را مرتب بخوان.

زندگی درد است آن را تحمل کن.

زندگی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .

زندگی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند.

زندگی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی.

زندگی پرواز است به سوی پیشرفت و روشنایی.

زندگی جوانه زدن است به امید درختی تناور و پر از میوه.

زندگی گرچه یک آغاز است ولی پایان آن نامعلوم و رویایی است.

زندگی یعنی عشق، اراده، امید و توکل.

زندگی مانند پلی است برای نزدیک شدن به خدا.

زندگی به کوه بلندی می ماند آن را فتح کن.

زندگی برای هر انسانی آینه اخوت می باشد.

زندگی شاخه گل است آن را پرپر نکنید.

زندگی را اگر با خدا در نظر بگیری همیشه با عزت و سربلندی همراه خواهد بود.

زندگی زیبایی و لذت بردن از نعمت های الهی است.

زندگی یعنی کمک کردن و یاری دیگران در سخت ترین شرایط که برای آنان پیش می آید.

زندگی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد.

زندگی روشن ترین تفسیر خداست.

زندگی گاهواره ای است که لالایی عشق را می سراید.

زندگی زیباست اگر زیبا ببینیم.

زندگی عینی ترین، ملموس ترین و واقعی ترین جلوه حیات است.

زندگی غزلی است که مطلعش تجربه است.

زندگی نهالی است که با صبر بار می دهد.

زندگی اندوخته ای است که زندگان قدرش نشناسند.

زندگی همان است که می اندیشی.

زندگی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست.

زندگی دایره ای است که به شعاع همت فرد رسم شده است.

زندگی سالی است که هزار فصل دارد.

زندگی عملی است که به توان بی نهایت تجربه می شود.

زندگی عمارتی است که سازنده اش سخت کو شانند.

زندگی بهشتی است که تو سازنده ی آنی.

زندگی نارگیلی است که پوشش سخت و درونش شیرین است.

زندگی فیلمی است که کارگردانی اش به دست ماست.زندگی ماحصل تلاش امروز است.

زندگی فرمانروایی بر سرنوشت است.

زندگی کاشت صداقت، و برداشت موفقیت است.

زندگی لیموناد است، شیرینش را انتخاب کن.

زندگی همین ساعات شیرینی است که سریع می گذرند.

زندگی بالندگی است، پس درنگ مکن.

زندگی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد.

زندگی تمرین صبوری است.

زندگی زیباترین شاهکار حق در عرصه خلقت است.

زندگی کاشتن ثانیه هاست پس بهترین ثانیه ها را بکار.

زندگی قدر و قیمت توست، غنیمتش شمار.

زندگی عرصه کارزار است، مردانه در آن قدم بگذار.

زندگی یک تعالی به قدر همت است.

زندگی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است.

زندگی الهام است برای آنان که جهت زیستن برانگیخته شده اند.

زندگی بازاری است که متاعش عمر آدمی است.

زندگی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز.

زندگی شهد گلی است که زنبور زمانه آن را می مکد.

زندگی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم.

زندگی راه است، ایمان و اندیشه راهنمای آن.

زندگی تکثیر ثروتی است که نامش محبت است.

و چه زیبا :
مفهوم
زندگی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است ...و در آخر:
زندگی با همه ناملایمات اش دوست داشتنی است چون هدیه ای از جانب پروردگار است ...

 

تو...

آرام بودم . ساکت بودم . شاد بودم . تنها بودم .
          تو آمدی . شاد بودی . شلوغ بودی .وسوسه بودی . تنها بودی .
    کنارم ماندی . جذاب شدی . غمگین شدی . مرا خواندی . عاشق شدی .
              مهربان شدی . دلسوز و پر هیجان و ارام در دلم جا گرفتی .
            غمگین شدم . حساس و مهربان . جرقه شدم . عاشق شدم .
          سنگدل شدی . بی احساس و بی تفاوت .................. تو رفتی .
                                تنها شدم . غمگین و افسرده.  

               بهت زده و گیج و با تمام وجود فریادت کردم . اما باز تو رفتی .
                          محزون شدم دلگیر. افسرده و عصبی .  

      تو را خواندم اما تو رفته بودی . فریادت کردم .نبودی . گریه کردم .....هیچ 

به سراغ من اگر میایی....

به سراغ من اگر میائی
دگر آسوده بیــا...!
بـگـمــانـم چند وقــتـــیست تـرک بــرداشـتـه !
چـیـنــی نـازک تـنــهـائــی مــــن . . .

تنها...

                     

 

چقدر زیباست که خدا بخواهد ...

"...و خدا یک نفر را آفرید، به نام تو

و آمدی به دنیایی که همچون تو نداشت و هرگز هم نخواهد داشت

و خدا خواست که برای من کسی مثل تو نباشد

و تو مثل هیچ کس باشی

و خدا خواست با یاد تو همیشه تنهاترین باشم

و هر شب و روز با خاطره هایت خلوت کنم

و بیا بخواب در رویاهای من و در آرزوهایم بیدارشو...

که من خیابان ساکتی هستم و پیوسته خواب قدم های تو را می بینم

و بیش از این پنجره را چشم انتظار نگذار چراکه این پنجره مال من است

و من در این پنجره می خواهم تو را بیابم

به جان تو ای جان من

خدا خواست

و خدا خواست که من دوستت بدارم و چقدر زیباست که خدا بخواهد ..." 

 

 

عشق را امتحان کن!

سالها پیش ' در کشور آلمان ' زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند.
یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ' ببر کوچکی در جنگل ' نظر آنها را به خود جلب کرد.
مرد معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.
به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد.
اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید ' خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید ' دست همسرش را گرفت و گفت :
عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم.
آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک ' عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند.
سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.
در گذر ایام ' مرد درگذشت و مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق ' دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.
زن ' با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ' ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.
پس تصمیم گرفت : ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه ' ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود ' بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.
دوری از ببر' برایش بسیار دشوار بود.
روزهای آخر قبل از مسافرت ' مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.
سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری ' با ببرش وداع کرد.
بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید ' وقتی زن ' بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند ' در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد :
عزیزم ' عشق من ' من بر گشتم ' این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود ' چقدر دوریت سخت بود ' اما حالا من برگشتم ' و در حین ابراز این جملات مهر آمیز ' به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.
ناگهان ' صدای فریادهای نگهبان قفس ' فضا را پر کرد:
نه ' بیا بیرون ' بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی ' بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.این یک ببر وحشی گرسنه است.
اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود.ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی ' میان آغوش پر محبت زن ' مثل یک بچه گربه ' رام و آرام بود.
اگرچه ' ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود ' نمی فهمید ' اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد.چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
برای هدیه کردن محبت ' یک دل ساده و صمیمی کافی است ' تا ازدریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند.
محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند.
عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی ' چشم گیر است.
محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.
بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش ' کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر ' شیرین و ارزشمند گردد.
در کورترین گره ها ' تاریک ترین نقطه ها ' مسدود ترین راه ها ' عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست.
مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست ' ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.
 
پس : معجزه ی عشق را امتحان کن !

تنها

شبی با خیال تو هم خونه شد دل

نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد

نه مرد قلندر نه آتش پرستم
فقط با خیالت شبا مست مستم
الهی سحر پشت کوها بمیره
خدا این شبا رو از عاشق نگیره

نه یک شب که هر شب دلم بی قراره
می خواد مثل بارون بباره بباره
شب مرد تنها پر از یاد یاره
پر از گریه تلخ بی اختیاره
شب مرد تنها شب بی تو مردن
شب غربت و دل به مستی سپردن

شبای جوونی چه بی اعتباره
همش بی قراری همش انتظاره. 

 

 

 

 

دلم شکست...

دلم به فصل جوانی در این زمانه شکست
چو شبنمی که ز منقار بی نشانه شکست
 نه شکوه می کنم از کس،نه شاکی ام ز قضا
که جرم عاشقی این بود و عاشقانه شکست!