کاش می شد به احساس ساده ی باریدن پاسخ سرخ سکوت را هدیه دهیم.
و از فراسوی بی کسی به انسوی دشتهای زندگی سفر کنیم.
کاش می شد خاطرات سخت زندگی را برای لحظه ای فراموش کنیم.
کاش می شد به اخرین ستاره ی شبهای زندگیمان سلامی به وسعت اسمان هدیه دهیم.
کاش می دانستی هر روز نگاهم به حرمت نگاه افتاب سرد و خاموش است و می دانستی که هنوز سکوت اسمانی ات به پنجره ی احساس خستگی گره می خورد.
کاش می دانستی غربت لحظه ایست و این لحظه انقدر امتداد دارد که می تواند تمام لحظات اشنایی را خورد کند.
کاش می شد تمام لحظات بی تو بودن را به ترانه ی تکراری غربت تبدیل کرد و از شقایق خواست انرا بنوازد
سلام
نوشته زیبایی بود...غربت یاره همیشگش همه ماست...